متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به خاطر پاییز | عسل حمیدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع 'Payiz'
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 3,622
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون درباره روند رمان تا اینجا چطوره؟! یا اصلا شمارو جذب به خواندن ادامه‌اش می‌کنه؟!

  • ضعیف و کلیشه‌ای، جذاب نیست

  • متوسط و معمولی، فقط برای گذراندن وقت

  • قوی و جذاب، واقعا مجذوب کننده هست

  • روند رمان جذاب؛ ولی موضوع رمان کلیشه‌ای


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #21
من و پانیذ سعی می‌کردیم به خاطر پاییز وسیله‌هایی رو سوار بشیم که به سن پاییز بخوره و اونم احساس تنهایی نکنه. الانم با اینکه مخالف بودم با زور پاییز راضی شده بودم تا سقوط آزاد مخصوص کودکان رو سوار بشه و واقعا از تصمیمم پشیمون بودم!
دستگاه کم‌کم داشت شروع به حرکت می‌کرد و پانیذم با لبخند داشت این صحنه رو ضبط می‌کرد، مثل بیشتر مادرها استرس گرفته بودم که دستگاه به بالا رسید و بعد چند دقیقه با سرعت اومد پایین و جیغ تمام بچه‌ها از جمله پاییز در اومد!
دستگاه کم‌کم از حرکت ایستاد که سریع به سمت پاییز که هیجان توی چشماش موج میزد رفتم و کمربند ایمنیشو باز کردم و دستی به گونه‌های سردش کشیدم و پرسیدم:
- خوبی مامان؟!
سرشو به نشونه آره بالا پایین کرد و گفت:
- خیلی باحال بود مامانی!
لبخندی زدم و دستشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #22
راشا به آرومی نگاهش به سمت پاییز رفت و به چهره‌اش نگاه کرد، همون لحظه پانیذ با سه تا دونه پشمک اومد و بدون اینکه متوجه راشا بشه خندون گفت:
- پاییز بدو بیا!
پاییزم با خوشحالی دویید به سمت پانیذ و پشمکشو ازش گرفت. پانیذ سرشو بلند کرد که چیزی بگه که با دیدن راشا شوکه شد. بلاخره راشا به حرف اومد و با صدای آرومی گفت:
- برکه... می‌تونم باهات صحبت کنم؟!
آخ که چقدر دلم برای صداش تنگ شده بود! اما الان دیگه همه چی فرق کرده بود، من دیگه اون برکه سابق نیستم! حداقل به خاطر پاییز!
بلاخره آب دهنمو قورت دادم و با صدایی که سعی می‌کردم لرزشش رو کنترل کنم بدون اینکه نگاهی به راشا بیندازم رو به پانیذ گفتم:
- تو پاییزو ببر... منم یکم دیگه میام!
پانیذ نگران نگاهم کرد و خواست مخالفتی کنه که با صدای تقریبا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #23
اما باید می‌فهمید... می‌فهمید که چه ظلم بزرگی در حق این بچه کرده! راشا رو به خوبی شناخته بودم... حتی اگه من نمی‌گفتم هم یه طوری متوجه ماجرا میشد، هرچند الان بعید می‌دونم که ذره‌ای وجدان داشته باشه و مطمئنا حتی برای اون مهم هم نبود!
صدامو صاف کردم و همون‌طور که به نقطه‌ای خیره شده بودم، جواب دادم:
- بچه‌ایه که سه سال پیش اونو رد کردی... .
به اینجای حرفم که رسیدم، پوزخندی زدم و ادامه دادم:
- و منو پیش عالم و آدم خوار و حقیر کردی!
صورتمو برگرداندم و توی چشم‌های سبزش که روزی دنیای من بودن زل زدم. برام خیلی عجیب بود؛ ولی توی چشم‌هاش غم بزرگی موج میزد و انگار که نم اشک توی اون‌ها نشسته بود! لحظه‌ای چشمانم پر شد که سریع بلند شدم و با قدم‌های بلند از پیش کسی که یه روزی منبع آرامشم بود فرار کردم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #24
غذا با شوخی و خنده‌های پانیذ و همراهی پاییز خورده شد. می‌دونستم که پانیذ این کار رو می‌کنه تا من از فکر و خیال بیام بیرون؛ اما واقعا دست خودم نبود! نمی‌تونستم به اتفاقات شهربازی فکر نکنم!
وقتی غذامون تموم شد بلند شدیم و رفتیم و من حساب کردم و از رستوران اومدیم بیرون. سوار ماشین شدیم و به سمت خونه خاله‌اینا حرکت کردم. پاییز توی راه خوابش گرفته بود که پانیذ پرسید:
- چه اتفاقی توی شهربازی افتاد؟!
همون‌طور که آرنجمو به شیشه ماشین تکیه داده بودم، جواب دادم:
- حقیقتو گفتم!
صورتشو سریع برگردوند پیشم و با صدایی تقریبا بلند گفت:
- چی؟!
چشم غره‌ای بهش رفتم و به پاییز نگاه کردم که دیدم از خواب بیدار نشده. صورتمو برگردوندم به سمت روبه‌روم و با صدای کلافه‌ای گفتم:
- اول آخر قرار بود بفهمه دیگه پانیذ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #25
درو با پام باز کردم و وارد شدم. پاییزو به سمت تختش بردم و به آرومی اونو خوابوندم. کلاه و پافر و کفش‌هاشو به آرومی در آوردم و به موهای بهم ریخته‌اش دستی کشیدم و چراغ شب‌خوابش رو روشن کردم و از اتاق خارج شدم. از راهروی اتاق‌ها گذشتم و وارد پذیرایی شدم. نگاهی به خونه انداختم، دست پوران جون درد نکنه واقعا! خونه رو مثل دسته گل کرده بود! چشم چرخوندم که دیدم پانیذ لباس‌هاشو با یک دست لباس خونگی عوض کرده و روی کاناپه لم داده و در حال ور رفتن با گوشیشه! وسط حال بدم لبخند کم جونی روی لبم نشست. مثلا اومده بود مواظب من باشه! بدون هیچ حرفی به سمت اتاقم رفتم و لباس‌های خودمم عوض کردم و از اتاق خارج شدم. به سمت آشپزخونه حرکت کردم و در همین حین با صدای بلندی از پانیذ پرسیدم:
- من می‌خوام قهوه برای خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #26
صداشو صاف کرد و گفت:
- می‌خوام ازدواج کنم.
با این حرفش قهوه پرید توی گلوم و به سرفه افتادم.
چند تا سرفه کردم و وقتی حالم بهتر شد، گلوم رو صاف کردم و با صدایی که ازش تعجب می‌بارید، گفتم:
- چی شد یهویی؟ اصلا کِی تصمیم به ازدواج گرفتی؟! دختره کیه؟!
می‌خواستم سوالاتم رو ادامه بدم که بردیا با چهره بامزه‌ای سرشو خاروند و گفت:
- خواهر قشنگم، اگه صبر کنی می‌گما!
ساکت شدم و منتظر نگاهش کردم که قیافشو جدی کرد و شروع به صحبت کرد:
- یک سال پیش من به صورت غیر منتظره‌ای توی دانشگاه تو نگاه اول دلمو به دختری به اسم آتوسا باختم... اولش زیاد جدی نگرفتم؛ اما کم‌کم به تمام حرکاتش دقت می‌کردم و کوچک‌ترین لبخندش هم باعث دلگرمی من میشد.
به اینجای حرفش که رسید لبخندی زد و ادامه داد:
- بگذریم که چقدر تلاش کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #27
با این حرفم، پانیذ هم خمیازه‌ای کشید و گفت:
- آی گفتی! من که هلاک خوابم!
تعجب‌آور بود با اینکه ساعت یازده و نیم شب بود، انقدر خسته بودیم!
بلند شدم و سینی رو بردم به آشپزخونه و وقتی برگشتم دیدم که بردیا عزم رفتن کرده. تعجب کردم و پرسیدم:
- کجا؟!
بردیا هم همون‌طور که دستاشو در جیب شلوارش گذاشته بود، جواب داد:
- خوب من برم خونه خودم دیگه!
دستامو به کمرم زدم و با حالت مسخره‌ای گفتم:
- یه شب اینجا بخوابی نمی‌میریا!
بردیا هم خندید و گفت:
- خوب باشه، غلط کردم!
پانیذ هم با لبخند دندون‌نمایی گفت:
- کار خوبیه! دیگه تکرار نشه!
بردیا هم به پانیذ دهن‌کجی کرد و منم با خنده گفتم:
- من که میرم بخوابم! شماها هم هرچقدر می‌خواید دعوا کنید! شب بخیر.
هر دوشون با خنده شب بخیری گفتن و منم وارد اتاقم شدم. وارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #28
لبخند تلخی زدم و زمزمه‌وار اسمش رو به زبون آوردم:
- پاییز.
با اینکه لحظه کوتاهی دیدمش؛ ولی واقعا زیبا بود و چشماش خیلی شبیه به مادرش بود! همون‌قدر مظلوم و سحرآمیز! با اینکه سه سال گذشته بود؛ ولی برکه هنوزم به اندازه سه سال پیش زیبا بود و مطمئنا اون فرشته کوچولو هم خیلی شبیه به مادرش بود!
سیگار دیگری روشن کردم و کام عمیقی ازش گرفتم، من خیلی در حقشون بدی کرده بودم و با دستای خودم عشقم، زندگیم و حتی بچه خودمو رها کرده بودم. اون‌موقع فکر می‌کردم که فقط یک حس کوتاه و زودگذره؛ اما نمی‌دونستم که من تو همون نگاه اول دلمو به اون چشمای طوسی رنگ که آدم با دیدنش، درِش غرق میشد باختم!
چشمامو بستم و دستی لای موهام کشیدم‌. من هنوز هم عاشق بودم! حتی عاشق‌تر از قبل!
کام دیگری از سیگارم گرفتم که در زده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #29
پارسا که رفت، منم اومدم داخل اتاق و روی تختم ولو شدم و ساعدمو روی پیشونیم گذاشتم و چشمامو بستم که قلب و روحم به گذشته سفر کرد... .
***
(پنج سال پیش)
- راشا؟!
- جانم؟!
برکه روشو به سمت من کرد و به چشمام نگاه کرد و با لبخند نازی که همیشه روی چهره‌اش بود گفت:
- خیلی دلم می‌خواد اسممو عوض کنم!
اخمی کردم و گفتم:
- بی‌خود! لازم نکرده اسم عشق منو عوض کنی!
برکه لباشو غنچه کرد و گفت:
- چرا آخه؟!
در حین اینکه پرونده‌های شرکت رو چک می‌کردم، گفتم:
- همین که گفتم برکه!
ایشی گفت و اخمی به چهره دلنشینش نشوند و روشو اون سمت کرد و دست به سینه زیر لب مشغول غر زدن شد. منم با اینکه سرم روی پرونده‌ها بود، توی دلم قربون صدقه اداهاش می‌رفتم که یه تیکه از غرغرهاشو شنیدم:
- اصلا نخواستم، اسم دختر خودمو می‌ذارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #30
چند دقیقه‌ای از رفتن برکه گذشته بود که حرفش راجع به اسم بچه یادم اومد و باعث شد که لبخندی روی لبم بنشینه. باور نکردنی بود!
یعنی واقعا احساساتم به برکه، عشق بود؟! یعنی من، راشا تهرانی، با این همه مشغله دلمو به یه دختر باخته بودم؟! امکانش هست که احساسم زودگذر باشه؟!
کلافه عینک مطالعمو درآوردم و روی میز پرت کردم. سرمو بین دستام گرفتم، من بدون اون به معنای واقعی هیچ بودم! برکه هم مطمئنا حسش مثل من بود؛ ولی من چرا انقدر دودل بودم؟!
***
(زمان حال)
دستی به صورتم کشیدم و نم اشک رو از روی صورتم پاک کردم. برکه با من چیکار کردی که بدون تو، حس مرگ دارم؟! آهی کشیدم و گوشیمو روشن کردم و گالریو باز کردم و شروع به ورق زدن عکس‌های برکه کردم. توی یکی از عکس‌ها مکثی کردم و روی چشم‌هاش زوم کردم. اون چشم‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا