- ارسالیها
- 132
- پسندها
- 990
- امتیازها
- 5,003
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #21
من و پانیذ سعی میکردیم به خاطر پاییز وسیلههایی رو سوار بشیم که به سن پاییز بخوره و اونم احساس تنهایی نکنه. الانم با اینکه مخالف بودم با زور پاییز راضی شده بودم تا سقوط آزاد مخصوص کودکان رو سوار بشه و واقعا از تصمیمم پشیمون بودم!
دستگاه کمکم داشت شروع به حرکت میکرد و پانیذم با لبخند داشت این صحنه رو ضبط میکرد، مثل بیشتر مادرها استرس گرفته بودم که دستگاه به بالا رسید و بعد چند دقیقه با سرعت اومد پایین و جیغ تمام بچهها از جمله پاییز در اومد!
دستگاه کمکم از حرکت ایستاد که سریع به سمت پاییز که هیجان توی چشماش موج میزد رفتم و کمربند ایمنیشو باز کردم و دستی به گونههای سردش کشیدم و پرسیدم:
- خوبی مامان؟!
سرشو به نشونه آره بالا پایین کرد و گفت:
- خیلی باحال بود مامانی!
لبخندی زدم و دستشو...
دستگاه کمکم داشت شروع به حرکت میکرد و پانیذم با لبخند داشت این صحنه رو ضبط میکرد، مثل بیشتر مادرها استرس گرفته بودم که دستگاه به بالا رسید و بعد چند دقیقه با سرعت اومد پایین و جیغ تمام بچهها از جمله پاییز در اومد!
دستگاه کمکم از حرکت ایستاد که سریع به سمت پاییز که هیجان توی چشماش موج میزد رفتم و کمربند ایمنیشو باز کردم و دستی به گونههای سردش کشیدم و پرسیدم:
- خوبی مامان؟!
سرشو به نشونه آره بالا پایین کرد و گفت:
- خیلی باحال بود مامانی!
لبخندی زدم و دستشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش