• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان دراجِ بی‌بال | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
این چی می‌گفت! چی می‌گفت اصلاً! کی بود که من رو این‌جوری خطاب کنه؟ با خشم دهن باز کرده و گفتم:
- چی میگی تو! ولم کن! چی می‌دونی درباره من؟
و حواسم نبود که اول شخص خطابش کرده بودم. این‌بار لحنش آروم شده بود:
- پس بگو! بهم بگو تو کی‌ای! پروانه کیه؟ چی کشیده! چی بوده چی شده! پروانه چرا ان‌قدر داغونه؟
بی‌اراده بغض گلوم رو گرفت. مظلومانه اما با عصبانیت گفتم:
- چرا باید بگم؟ چرا باید بشنوی!
- به تو چه! به تو چه! دلم می‌خواد بشنوم به قول خودت مرگت چی بوده!
و باز با عصبانیت آستینم رو کشید و تکیه به دیوار نشوند. منی که گیج همه‌چی بودم. گیج حرف‌های تابان؛ گیج ساره که بی‌وفا بود و من نمی‌دونستم؛ گیج مرگ پدر ساره که برام ارزش زیادی داشت! و گیج خود اون که ان‌قدر من و راحت خطاب کرده بود. خنده‌ای عصبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
- چند‌تا دختر بودن که رفتن موسیقی. یادمه.
یه سؤال درد‌دار پرسید:
- مدرسه زیاد نبود نه؟
وقتی خواستم جواب بدم؛ حس کردم از کلماتم که نه؛ اما از زخم کهنه‌م خون می‌چکید.
- نه... توی اکثر شهرا فقط تا ابتدایی بود. شنیدم که تو مشهد و تهران بیشترم بودش.
این‌بار متعجب پرسید:
- پس نابینا‌ها چی‌کار می‌کردن؟ همه‌شون می‌رفتن مدرسه‌های اون‌جا؟
- نه. خیلیا مدرسه رو ول کردن. خیلیا هم موندن و سوختن.
صدای ملایمش تو این التهاب ذهنیم چیز خوبی به حساب می‌اومد و چه جالب بود که آروم بود.
- شایدم ساختن نه که سوخته باشن.
بدون هیچ تردیدی قاطعانه گفتم:
- نه؛ همه‌شون سوختن؛ سوختن؛ سوختن...
بعد بغض کرده ادامه دادم:
- تا ابد هم می‌سوزن. تو مدرسه می‌سوزن؛ تو دانشگاه می‌سوزن؛ تو محل کار‌شون می‌سوزن!
و با درد تکرار کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
وقتی حرف می‌زدم؛ دلم انگار خنک می‌شد؛ اما این موضوع باعث نمی‌شد با شنیدن هر سؤالش درد نکشم؛ حتی اگه ساده‌ترین سؤال ممکن بوده باشه. از اون روزی که نمی‌دونم چه روزی بود؛ تا هیجدهمین سال زندگیم که الآن باشه؛ هزارباره توی خودم شکسته بودم. شکست هر لحظه‌م؛ از من یه دختر داغون ساخته بود. دختر داغونی که پنهونی از خونواده‌ش؛ اشک می‌ریخت و زجر می‌کشید؛ و اما تباهوارانه؛ جلو‌شون لبخند می‌زد. دختر داغون اما تو پنهون کاری خوب نبود؛ و همه‌چی به سرعت لو می‌رفت. من... اون دختر داغون؛ حالا خیلی شکسته و رنجور بودم.
نمی‌دونستم چه‌قدر گذشته بود و چیا پرسیده بود؛ فقط خودم رو زمانی پیدا کردم که با نفرت عمیقی می‌گفتم:
- همه‌شون مقصرن. خونواده‌م؛ ساره؛ همه‌ی نادونا... مدیرا! آه خدا؛ مدیرای زخم زن؛ دبیرای نادون؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
سکوت دردناکی کرد. شاید داشت اون روز رو مرور می‌کرد. بغض گلوم رو چه درد‌آور چسبیده بود! ادامه دادنش زیاد طول نکشید. صداش... گمونم مثل خیلی از ما‌ها؛ درد داشت!
- عمو سپهر یکی از دوست داشتنی‌ترین دوستای بابامه. من هم خیلی دوستش داشتم و دارم. قرار بود من و بابام بریم و یه شب خونه‌ش بمونیم. برای این‌که شادان این‌ها هم نخوان با ما بیان؛ بی‌خبر گذاشتیم رفتیم. بچه‌ها می‌دونستن بابا رفته جایی؛ اما خیال می‌کردن من تو اتاق خوابم. اما مادرم خبر داشت. بچه‌ها رو فرستاده خونه‌ی خاله‌مون و به اون مردک زنگ زده که بیاد.
نفس صدا‌داری کشید. مچاله شده به قصه‌ش گوش سپرده بودم.
- دختر کوچولوی عمو سپهر به طور وحشتناکی از پله افتاد و خب اون و همسرش راهیِ بیمارستان شدن؛ و خب من که تحمل اون جو خونه و بیمارستان و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
این چیزی نبود که بتونم هضم کنم؛ انتظارش رو نداشتم و حالا بغض گلوم رو می‌فشرد؛ برای شادانی که حقش به هیچ وجه این نبود.
- سر... به سرم می‌ذارین؟ نه؟
خیلی وقت بود که جمع و مفرد رو داشتم قاتی می‌کردم. می‌دونستم چیزی که قرار بود بشنوم خوب نبود؛ اما بازم امیدوار بودم؛ در حین این‌که نا امید هم بودم.
- کاش می‌تونستم بگم آره و بخندم؛ اما نه. دلیلی که من و خواهر‌ها و برادرم الآن شما رو می‌شناسیم اینه؛ آرزو فریاد! با حرفش لو داد شادان دختر فرهاده! اگه بابام نمی‌فهمید الآن ما سال‌ها به دور از مامان‌مون زندگی می‌کردیم؛ بابا قطعاً نمی‌ذاشت ما آرزو رو ببینیم! حتی نمی‌ذاشت اسمش بیاد چه برسه به خبرش! اگه این‌طور شده بود سرنوشت من و خواهر‌ها و برادرم جور دیگه‌ای پیش می‌رفت! شما شیرین رو نمی‌دیدی و... ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
- من قصد ندارم عاشقت کنم.
یه لبخند خجالت‌زده و داغون زدم.
- منظورم این نبود. من می‌دونم اما خواهرم یه ذره حساسه.
و همون موقع با خودم به این نتیجه رسیده بودم که تو بحث عوض کردن افتضاحم. من فقط خواسته بودم حواسش رو از واقعیت زندگیش پرت کنم!
دوباره خندید و گفت:
- می‌دونم.
صدای پا‌هاش که به سمت در می‌رفت بلند شد. در همون حال تند‌تند شروع به صحبت کرد:
- این راز‌ها رو بهت گفتم تا بدونی که با این‌که چیز‌هایی که تو تجربه کردی رو تجربه نکردم؛ ولی خوب می‌فهمم درد داشتن یعنی چی. اما می‌دونی چیه دختر جون! اشتباه مادرم و بی‌مهری پدرم؛ می‌تونه بره به جهنم! من فقط می‌خوام زندگی کنم! به توام این توصیه رو می‌کنم.
صدای جیرینگ در خبر از باز شدنش داد.
- و این‌که... اگه ساره‌ت باور داشت این‌جا خونه‌ای داره؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
کتاب شعری که تازگی‌ها از خواهر سبا قرض گرفته بودم؛ صبح نسبتاً دلنشینم رو دلنشین‌تر کرد. هنوز هم تو حرف‌های کوتاه اما تلخ تابان گم بودم و تمایل داشتم غمگین باشم؛ از طرفی حرف‌های شهاب رو یادم می‌اومد که گفته بود:
- اشتباه مادرم و بی‌مهری پدرم؛ می‌تونه بره به جهنم! من فقط می‌خوام زندگی کنم! به توام این توصیه رو می‌کنم.
و پشیمون می‌شدم از بغل کردن غم و غصه!
تابال کنارم نقاشی می‌کشید و شهاب هم رفته بود بیرون؛ کجاش هم خدا می‌دونست!
کتاب رو کناری گذاشتم و تو اینترنت چرخی زدم. جدیداً تو چند‌تا سایت رمان نویسی عضو شده و توشون رمان می‌خوندم؛ رمان نوشتن برای من کاری دشوار بود و قطعاً که کار من نبود! اما دلنوشته زیاد می‌نوشتم.
یه‌کم هم تو اینستا چرخیدم و به صدای ویدیو‌ها گوش دادم. حوصله‌م حسابی سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
حرفش برام جالب بود! واقعاً هم گاه دوست داشتن‌ها بی‌دلیل بودن و با ارزش‌تر از دوست داشتن‌هایی که هزار و یک دلیل داشت!
لبخند خنثی‌ای زدم و گفتم:
- شاید حق با شماست.
و اون برای من باز شما شده بود. (بهتری؟) ای که گفت من رو به دیشب برگردوند. دیشبی که با خوندن ده صفحه از کتاب شاملو و پنج صفحه از کتاب پروین اعتصامی؛ سعی داشتم فراموش کنم و حالا... .
- ممنونم... من با تابال همیشه خوبم.
و اگه تابال داخل اتاق رفته این و می‌شنید؛ قطعاً که ذوق‌مرگ می‌شد!
یکی از کتاب‌های جلوم رو برداشت و انگار جلدش رو خوند.
- شاملو؟
کم‌رنگ لبخند زدم و گفتم:
- بله؛ شعراش رو دوست دارم.
صدای کتاب که روی زمین گذاشته شد رو شنیدم.
- جالبه. فکر نمی‌کردم اهل شعر باشی.
دوست داشتم نیشخندی تقدیمش کنم اما حیف که نمی‌شد!
- به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #99
حالا بغض گلوم رو می‌فشرد و توی خاطرات گذشته محو شده بودم.
- هم سن و سالام هزار‌تا هنر داشتن؛ ولی من و کسی باور نداشت که بخوام بهش هنر نشون بدم! سعید کار داشت؛ تابان هم! بابا مشغول کار بود و پروانه‌ی نابود رو هیچ‌کی نمی‌دید. کم‌کم؛ دیدم به بقیه فشار میاد. دیدم همه به خاطر آرزو‌های من داشتن خورد می‌شدن؛ منم... منم... دیگه نتونستم به خودخواه بودنم ادامه بدم! درس رو ول کردم.
بلند شدم و با پا‌های لرزون راه اتاقی رو در پیش گرفتم که تابال رفته بود. حداقل پروانه گوش داشت که بدونه تابالش کدوم اتاق رفته! ادامه دادم:
- حالا دلیل چرا‌ها‌تون رو گرفتین؟
و تا به اتاق رسیدم در رو بلافاصله باز کردم که صداش من رو متوقف کرد.
- یه روزی تموم میشه همه‌چی.
***
یه روزی همه‌چی تموم می‌شد؟ واقعاً نظری نداشتم. ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
471
پسندها
2,902
امتیازها
14,383
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
بالاخره به خودم اومدم و پرسیدم:
- ان‌قدر خوش گذشت؟
یهویی خودش رو سمتم پرت کرد و بغلم کرد.
- آره رفتیم پیش امام رضا؛ هر‌چند من هر چه‌قدر صداش زدم جوابم رو نداد؛ ولی شهاب میگه که اون... دعا‌های من و به گوش خدا می‌رسونه و خدا جون اونا رو برآورده می‌کنه! باورت میشه پروانه جون؟
لبخند مهربونی بهش زدم. اون‌قدر دوستش داشتم که بیان چه‌قدرش سخت بود!
- فدات شم فرشته‌ی من؛ عمو شهابت راست گفته.
باید یه‌جور قانعش می‌کردم که به شهاب بگه عمو! با هیجان کنار گوشم جیغ کشید.
- وای پس مامی افسون برمی‌گرده پیشمون!
لبخندم اجباری طور شد.
- امیدوارم عزیزم.
زود بیخیال اون بحث شد و ازم پرسید:
- تو دیروز چرا حالت بد بود پروانه جونم؟
لبخند غمگینی بهش زدم.
- هیچی عزیزم. یه خبر شنیدم که خب خوب نبود.
- چه خبری؟
موندم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا