متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان دراجِ بی‌بال | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #101
- خب از طریق بیمارستان نمی‌شه پیداش کرد؟ پیگیری اسامی و این حرفا؟
- پرونده‌های اون سال از بین رفته پروانه. نمی‌تونیم پیداش کنیم.
و صداش درحال بیانش ناراحتی رو داد می‌زد. اخم بزرگی کردم. این موضوع کلاً مشکوک و عجیب بود یا من این‌طوری فکر می‌کردم!
- پیداش می‌کنین بابا سالار.
و قلبم حین گفتن این جمله فشرده شد. اون‌ها کلی فیلم از شعله داشتن و به من هم نشون داده بودن. صدای قشنگ و شیرین شعله رو یادم بود. دختر معصومی که بر اثر تصادف مرده بود و فقط بچه‌ی داخل شکمش زنده مونده بود. دردونه‌ی یه خاندان به راحتی مرده بود و تنها یه یادگاری از خودش به جا گذاشته بود؛ رازانش! رازانی که الآن معلوم نبود کجا بود؛ زنده بود؛ و یا این‌که تو کدوم شرایط زندگی می‌کرد!
امیدوارمش ان‌قدر ضعیف بود که انگار به جاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #102
***
بعد از سال‌ها دوباره تصمیم گرفته بودم که به فیلم‌هایی که بقیه از من و ساره گرفته بودن سر بزنم و حالا بی‌محابا از چشم‌هام اشک می‌اومد. اشک‌هایی که هی پاک‌شون می‌کردم اما بازم جایگزین‌شون می‌اومد.
این یکی از اون فیلم‌های اعتراضی من و ساره بود. صدای قشنگش که داشت حرف می‌زد قلبم رو... تیکه پاره می‌کرد.
- هیچ‌کی ما رو نمی‌خواد! هیچ‌جا جای ما نیست! میرم مدرسه‌ی عادی؛ کنار‌شون غیر عادیم! زنگ می‌زنم به مدرسه‌هایی که برای منن؛ میگن شما مال این‌جا نیستین خوابگاه قبول نمی‌کنه! کجا برم من! کجا آروم بگیرم؟ خونواده‌ها‌مون مخالفن.
با خودِ داخل فیلم زمزمه کردم:
- مدیر و معلم‌ها هم...
ساره با اون صدای بغض‌دارش گفت:
- اونی که بهش زنگ زدم بهم گفت چرا خود‌تون تو شهر خود‌تون مدرسه نمی‌سازین؟ انگار ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #103
(مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد) تنها جوابی بود که دریافت کردم و دهن‌کجی‌ای به خودم کردم. چه خیال خامی که فکر می‌کردم الآن عین این رمان‌ها یهو جواب میده و... .
حال گرفته‌م رو با شوت کردن بالشتم به اون‌ور اتاق نشون دادم و بی‌حوصله و بی‌بالشت دراز کشیدم. همه‌ی این بی‌حوصلگی‌ها از رفتن تابال فسقلیم شروع شده بود و حالا هم صدای ساره داغون‌ترم کرده بود! فقط امیدوار بودم بتونم این حس‌ها رو کنار بزنم!
***
دلشوره راحتم نمی‌ذاشت؛ فردای دیروز رسیده بود و سعید قرار بود بعد یه قرن بالاخره حسش رو به جوا ابراز کنه! هوف گفتم و گوشه‌ی اتاق ولو شدم. توی فکر‌های عذاب‌دارم فقط مشغله‌ی سعید و موفق شدن یا نشدنش رو کم داشتم!
همین چند دقیقه پیش مامان زنگ زده و کلی غر زده بود که چرا این‌جا موندم و شورش رو در‌اوردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #104
چرا قبول‌مون نکردن؟ چون از استان یا شهر اون‌ها نبودیم. مدرسه‌ی تهران هم یه چرت و پرت دیگه ردیف کرده بود. حالا من دیپلم گرفته بودم و اما سال‌های نوجوانیم با عذاب گذشته بود. هنوز هضم نکرده بودم که یکی از دبیر‌هام ازم پرسیده بود:
- تا به حال پارک رفتی؟
و منی که حیرون این شدت از تفکرات جاهلانه‌شون بودم. حالا همه‌ی این‌ها گذشته بود اما قلب من همچنان می‌سوخت و پایان نداشت.
من می‌تونستم؛ به خدا که می‌تونستم اگه فقط یه ذره مامان و بابام؛ و همه‌ی آدم‌های دیگه؛ توی اون زمان ذره‌ای بهم باور داشتن! به خدا که محال نبود؛ اما نذاشته بودن که بشه؛ با افکار‌ها‌شون!
پیامکی از سعید من رو به خودم نیاورده تو شوک فرو برد!
- گفت بهم علاقه‌ای نداره. فقط چون برادر خوبی برای توام بهم احترام می‌ذاره. پری؟ پروانه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #105
تابال با شدت پرید بغلم و با صدای گرفته‌ای داد زد:
- پروانه جون!
لبخند نیمبندی زدم و من هم بغلش کردم.
"خوبید؟" گفتن شهاب رو کوتاه جواب دادم و تابال رو از خودم جدا کردم.
- روزت چطور بود عزیزم؟
این رو درحالی به تابال گفتم که مامان آسمان داشت به شهاب تعارف چای می‌کرد. تابال با هیجان گفت:
- یه پارکی رفتیم؛ یه فیلمی دیدیم؛ و دیگه هم هیچی.
لبخند ذوقی‌ای به هیجان صداش زدم و درحالی که تو دلم برای سعید نگران بودم؛ به حرف‌های اون می‌خندیدم.
مامان آسمان با تماس همسایه‌ش که نمی‌دونم برای چی بود؛ از خونه خارج شد. حالا من مونده بودم و شهاب و تابالی که مثل چی خمیازه می‌کشید. آخرشم سرش رو گذاشت رو پام و خوابید.
سکوت تو خونه حاکم بود؛ دلم شاملو رو می‌خواست؛ دلم فروغ رو می‌خواست؛ و یه آرامش که یادم بره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #106
- متأسفم.
خندیدم؛ پر تمسخر و طعنه‌دار!
- خود‌تون گفتین به درد نمی‌خوره. بیرحمی آدما با تأسف حل نمی‌شه آقای شهاب.
چیزی نگفت. چیزی نداشت که بگه احتمالاً! اما نه؛ بعد یه سکوت کوچیک با اون لحن خاصش گفت:
- آره؛ این آدما یه ذره بیرحمن. من همکارم تعریف می‌کرد؛ می‌گفت یه مراجعه کننده داشته که پاش انگشت نداشته؛ می‌خواسته بره کار تو رستوران رو امتحان کنه؛ قبولش نکردن.
حرصی لب پایینیم و گاز گرفتم. اوج جاهلیت نبود این؟ اوج بیرحمی نبود این؟ با همون حرص تند لب باز کردم:
- همون دیگه! محض رضای خدا به اینا هم میشه گفت انسان؟
صدای خوابآلود تابال نطقم رو کوتاه کرد:
- اگه انسان نیستن چین پروانه جون؟ بز؟
میون حرص خوردن‌هام یهو خنده‌م گرفت. شهاب هم با صدای کمی به خنده افتاد. خوشم می‌اومد که مغرور نبود؛ که خشک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #107
چطور می‌تونست این و بگه؟ چطور می‌تونست بخنده؟ کاش به منم یاد می‌داد. من خودم برای تک‌تک بدبختی‌هام از عالم و آدم شاکی بودم! و گاه جوری تو این نفرت فرو می‌رفتم که پروانه‌ی پاک؛ نیمه پاک یا هر‌چی که بودم رو گم می‌کردم!
تو جوابش هیچی نداشتم بگم. من مثل اون نبودم؛ مثل اون فراری از غم نبودم.
اون بود که سکوت میون‌مون رو شکست:
- بیاید از یه‌چیز قشنگ حرف بزنیم.
تابال با ذوق دست‌هاش رو به هم کوبید و هیجان‌زده گفت:
- مثل پفک!
پفک؟ خنده‌م گرفته بود. شهاب با صدای ملایمی گفت:
- اونم میشه ولی من می‌خواستم پروانه جونت راجع به قصه‌های قشنگی که خونده برامون بگه.
لبخند تقریباً ذوقی‌ای روی لب‌هام نشست؛ بحث کتاب‌ها بحث بهتری بود. خواستم فکر کنم که چی بگم از رمان‌ها؛ که یهو چیزی تو سرم جرقه زد! بدون این‌که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #108
لحنم رو مظلوم کرده گفتم:
- سلام مامان ببخشید خب! حالا چرا عصبی‌ای؟
با کیلو‌کیلو عصبانیتی که از صداش پیدا بود گفت:
- فراموشی گرفتی؟ آخرین مکالمه‌مون رو به یادت بیار دختر عزیزم!
وای وای وای! اصلاً یادم نبود! من مثلا به اون همه‌چی رو گفته بودم و دقیقاً چرا الآن زنگ زده بودم آخه؟ هوف کی حالا حوصله‌ی غر‌هاش و داشت! حالا باید چهار برابر بیش‌تر خودم رو مظلوم می‌کردم. ناگهان لبی جلو داده مظلوم گفتم:
- هوف بیخیال مامان؛ درد من چیه درد تو چیه؟ پدر ساره فوت کرده می‌دونستی؟ اون بز؛ اون بی‌شخصیت؛ اون نارفیق هم تو این سال‌ها خبر مرگش حالش خوب بوده!
خودم از چیز‌هایی که به ساره گفته بودم هنگیده بودم. گمونم خیلی خشمگین تشریف داشتم که عشقم بهش نتونست باعث بشه بهش بد و بیراه نگم! مامان با صدایی ناراحت گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #109
بعدش یکی دیگه پرسید که معلم رابط چی هست اصلاً! آقا این‌که از اسمش پیدا بود! معلمی مخصوص که برای افرادی مثل ما که به بالا‌تر از کلاس شیشم رفته بودیم و تو مدارس عادی درس می‌خوندیم انتخاب شده بود!
این رو هم توضیح دادم و درسی داده از گروه خارج شدم! یه پیام جدید از جواهر برام اومد. نفس عمیقی کشیده پیامش رو باز کردم.
- خوشگل خانم باهام قهره که نه ازش پیامی دارم نه زنگی؟
لبخند کم‌جونی به پیامش زدم. زود براش تایپ کردم:
- نه جوا؛ اتفاقاً کلی حرف دارم باهات اما فاز تعریف نیست.
باید خودم رو به اون راه می‌زدم؛ این بهتر بود. اون هم که انگار همین رو ترجیح می‌داد که راجع به سعید چیزی نگفت.
- چرا تو همیشه‌ی خدا حال نداری خدایی!
خنده‌ی کوتاهی کردم و یه ویس پنج دقیقه‌ای براش گرفته هر‌چی شده بود رو تعریف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #110
صدای هر‌دو خواهر به دور از شادی بود. حق داشتن؛ برادر‌شون رسماً غیب شده بود و البته برادرزاده‌شون! و چقدر من عذاب می‌کشیدم که نمی‌تونستم بگم اون‌ها حال‌شون خوبه!
تصمیم گرفتم به اون هم فکر نکنم و بعد صحبت با اون‌ها با سعیدِ داغون تماس بگیرم! داغون که هیچ؛ مرده بگم بهتره! خنده‌م گرفته بود؛ یهویی همه چرا ان‌قدر داغون شده بودن! باز جوا خوب بود!
***
کتاب شاملو رو با عشق شروع به خوندن کردم و چقدر دوست داشتم که من هم استعداد و علاقه‌ی شعر نویسی داشتم؛ اما نداشتم خب! ولی شعر خوندن برام لذت عجیبی داشت.
گوشیم کنارم بود و هی وسوسه‌م می‌کرد که برش دارم و بیخیال این کتاب جذاب شم؛ ولی من بهش اعتنایی نمی‌کردم. تا این‌که صدای پیامکش بلند شد و ناچاراً به خاطر کنجکاوی زیاد؛ برش داشتم و پیام رو نگاه کردم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا