- تاریخ ثبتنام
- 18/4/21
- ارسالیها
- 1,736
- پسندها
- 4,424
- امتیازها
- 21,173
- مدالها
- 15
- سن
- 22
سطح
13
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
***
لیلا را پس از دستبهسر کردن غرولندهای منوچهر، داخل اتاق خواب تاریکشان پیدا کرد. زمانی که چراغ را روشن کرد و او را دید نفس راحتی کشید. لبهایش را باز کرد و آرام به حرف آمد:
- لیلا جان...
لیلا پشت به او روی تخت دونفرهشان نشسته بود. قوز کرده و خیره. حتی روشنشدن چراغ هم نتوانسته بود او را به خود آورد. موهای بلند و رنگشدهاش مانند پردهی ضخیمی نیمرخش را پوشانده بود. پیراهن سفید تنگی به تن داشت که او را کمی در این وضعیتِ خمیده، بدقواره جلوه میداد. جثهی ظریفی نداشت. این اواخر کمی توپر شده بود. دستهایش را در هم قلاب کرده بود و انگشتهای نسبتاً کوتاه خود را طوری بههم میفشرد که مانند صورت پفکردهاش سرخ؛ اما رنگپریده بهنظر...
لیلا را پس از دستبهسر کردن غرولندهای منوچهر، داخل اتاق خواب تاریکشان پیدا کرد. زمانی که چراغ را روشن کرد و او را دید نفس راحتی کشید. لبهایش را باز کرد و آرام به حرف آمد:
- لیلا جان...
لیلا پشت به او روی تخت دونفرهشان نشسته بود. قوز کرده و خیره. حتی روشنشدن چراغ هم نتوانسته بود او را به خود آورد. موهای بلند و رنگشدهاش مانند پردهی ضخیمی نیمرخش را پوشانده بود. پیراهن سفید تنگی به تن داشت که او را کمی در این وضعیتِ خمیده، بدقواره جلوه میداد. جثهی ظریفی نداشت. این اواخر کمی توپر شده بود. دستهایش را در هم قلاب کرده بود و انگشتهای نسبتاً کوتاه خود را طوری بههم میفشرد که مانند صورت پفکردهاش سرخ؛ اما رنگپریده بهنظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.