• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان بزرگ‌ زاده متواری | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pen lady
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 2,076
  • برچسب‌ها
    عاشقانه
  • کاربران تگ شده هیچ

آیا رمان را پسندید؟

  • خیر

    رای 0 0.0%
  • بله

    رای 2 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
  • نظرسنجی بسته .

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
113
پسندها
452
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
***
سه روز گذشته بود و او خود را به پادشاه رسانده بود؛ اما چه رساندنی! ابتدا که سربازان وقتی او را دیدند که به سمت خیمه‌های جنگی می‌آمد، یک دل سیر کتکش زدنت بعد از ان‌که متوجه شدند که جاسوس نیست و پادشاه سپهر او را دید رهایش کردند؛ ولی نه تنها عذر و بخششی از او نشد بلکه دعوای مفصلی هم با پادشاه کرد. نفسی عمیق کشید و اخمی عمیق بر پیشانی نشاند که باعث درد زخم گوشه‌ی ابروی چپش شد، با همان چهره‌ی زمخت وارد خیمه‌ی مخصوص پادشاه شد. سپهر درحالی که ایستاده بود و دو سربازه زره‌ی جنگی را به تنش می‌دادند، نگاهی به آبتین کرد و با لحنی غیر دوستانه گفت:
- آماده شو.
آبتین با غیض نگاهش کرد که ابروهای سپهر از نگاه او در هم رفت و با خشم زیر لب گفت:
- می‌تونید برید.
دو سرباز بی‌درنگ از خیمه‌ی بزرگ خارج شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
113
پسندها
452
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
غیرتش از بی‌کفایتی خود به درد آمده و چون کوهی از درد و خشم بود و هر لحظه امکان انفجار داشت، حال انفجار احساسی‌اش رخ داده و امان از آن خشمی که نسبت به پدرام در رگ‌هایش غلغله می‌کرد. خود را به خاطر گلرخ سزاوار مرگ می‌دانست، به طوری که نتوانسته خود را کنترل کند و قصد حمله به پادشاه کرده بود و از این موضوع احساس شرمندگی می‌کرد. سپهر بدتر از او بود، خشم چنان سلول به سلولش را فرا گرفته بود که حد نداشت. یکی از خواهرشان در دام آن شیاد افتاده و خواهر دیگرش ناپیدا بود. زخمی که پدرام به او زده بود دردناک بود، ان‌چنان که گفتی نبود. بی‌آبرو خیلی برایش دردناک بود، بی‌خبری از پاره‌ی تن خیلی برای او دردناک بود، برای اویی که پادشاه یک سرزمین بود از همه دردش بیشتر بود. زیرا آبروی اجدادی‌اش با خاک یکسان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا