• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    8

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
همه کلاس در سکوت مطلق فرو رفته بود. الایجه همچنان بی‌حرکت، نگاهش روی فلس‌های درخشان پروفسور آئورون قفل شده بود. انگار که اگر حتی پلک می‌زد، آن موجود عظیم‌الجثه از سایه‌ها بیرون جهیده و او را می‌بلعید. زاویر صدای تپش قلب بلندی را از کنارش می‌شنید. سرش را سمت الایجه بازگرداند. الایجه را دید که به پهنای صورت عرق می‌ریخت و خیره به پروفسور آئورون مانده بود.
آن صدای تپش قلب ناشی از ترس و وحشت زیاد بود. زاویر به سرعت دریافت که الایجه از مارها ترس زیادی دارد، یا شاید از نژاد لامیا. می‌خواست که او را نادیده بگیرد اما ترس الایجه باعث شده بود که غریزه‌ی شکارچی‌گری او نیز بیدار شود. با حرص دندان‌هایش را روی هم فشرد. وقت تغذیه‌ی او نیز نزدیک بود و حالا یک منبع خون لذیذ در کنارش برای چشیدن و خوشگذرانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
همه هنوز در شوک بودند. چند ثانیه سکوت برقرار شد تا اینکه دختری از انتهای کلاس، با صدایی لرزان گفت:
- ا... الف‌ها! سم لوتراکس سیستم عصبی الف‌ها رو خیلی سریع فلج می‌کنه.
آئورون سری تکان داد.
- دقیقاً. ولی چرا؟
دختر کمی مکث کرد و با تردید گفت:
- ام... به خاطر ساختار جادویی بدنشون؟
پروفسور آئورون به جلو خم شد، انگشتان کشیده و فلس‌دارش را روی لبه‌ی میز گذاشت:
- نیمی درست، نیمی غلط. بدن الف‌ها حساسیت بالایی به تغییرات انرژی داره، اما دلیل اصلی ضعفشون در برابر لوتراکس، عملکرد سم روی بافت عصبی اون‌هاست. حالا، کسی می‌تونه بگه که چه پادزهری می‌تونه اثرش رو متوقف کنه؟
همهمه‌ی ضعیفی در کلاس پیچید. شاگردان کم‌کم از فضای متشنج اولیه فاصله می‌گرفتند و به درس بازمی‌گشتند. زاویر همچنان احساس می‌کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
آئورون با انگشت به زاویر اشاره کرد که به جلو بیاید:
- فوستر! بیا جلو!
زاویر که از قبل حدس زده بود، آرام از جای خود بلند شد و کنار میز ایستاد. در راه نفسی گرفت تا اضطرابش را کنترل کند. آئورون نگاهی سریع به او و بقیه انداخت. بطری شیشه‌ای کوچکی را بالا گرفت. مایع درون آن سیاه و غلیظ بود، با رگه‌هایی که در نور شوم سوسو می‌زدند.
- این، سم لوتراکسه.
صدای خونسرد و محکم آئورون در کلاس پیچید:
- سمی که سریع روی سیستم عصبی بقیه اثر می‌ذاره و کمتر از ده دقیقه فرد رو فلج می‌کنه. اما، خوشبختانه پادزهر داره.
او بطری را روی میز گذاشت و نگاه نافذش را روی دانش‌آموزان چرخاند:
- اول، علائم مسمومیت رو بشناسین.
او شروع به توضیح کرد،
آئورون بطری سم را روی میز گذاشت و با نگاهی نافذ، زاویر را بررسی کرد. سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
***
زاویر به کمر روی زمین افتاده بود و نفس‌نفس می‌زد. خاک نرم زمین تمرین به لباس مشکی و براقش چسبیده بود و موی بلند طلایی‌اش به پیشانی عرق‌کرده‌اش چسبیده بود. بالای سرش، پیکری چهارشانه با قامت راست ایستاده بود. سایه‌اش روی صورت رنگ‌پریده و پر از عرق زاویر را می‌پوشاند. الایجه، با لبخندی شیطنت‌آمیز، نوک شمشیر بلند و صلیبی‌اش را به‌سمت سینه‌ی او نشانه گرفت:
- سی هیچ، به نفع من.
زاویر در سکوت، با راپیر ظریف و تازه‌اش ضربه‌ای خسته به شمشیر او زد تا آن را کنار بزند. با زحمت نیم‌خیز شد. بندهای لباس تمرینش از نفس‌نفس زدنش تکان می‌خوردند. انگشتانش روی قبضه شمشیرش می‌لرزیدند. هیچ ضربه‌ای‌اش کارگر نیفتاده بود. هر چه می‌زد، به دیواری از فولاد کوبیده می‌شد. حتی به نظر می‌رسید آن احمق مانند ماهی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
الایجه این بار شمشیرش را غلاف کرد. زاویر مبهوت ماند:
- چرا... غلاف کردی؟
الایجه با ابرو به پاهای لرزان زاویر اشاره کرد:
- می‌ترسم وسط حمله بعدی از حال بری. بعدشم مگه با مدیر کلاس نداری؟
اسم مدیر مثل پتک بر ذهن خسته‌ی زاویر کوبیده شد. اخمی کوتاه میان ابروهایش نشست. بازوی زخمی‌اش را بی‌اختیار پایین انداخت و پلک‌های خسته‌اش را برای لحظه‌ای بست:
- لعنت! یادم رفته بود.
زاویر با دستپاچگی و درد راپیرش را غلاف کرد و درون فضای میان‌بعدی انگشترش گذاشت. ردای دارک‌اسکال را به جای آن بیرون کشید و در یک حرکت پوشید. ردای سنگین و سایه‌گون که با یک چرخش آرام، روی شانه‌هایش نشست. کار عاقلانه‌ای بود که همان اول این انگشتر میان‌بعدی را خرید. اگر آن انگشتر را نمی‌خرید مجبور بود کوهی از کتاب را با خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
زاویر بی‌صدا در سایه‌های درختان حرکت کرد. ردای دارک‌اسکال در باد ملایمِ بین درختان موج برمی‌داشت و شبیه مه سیاه، پشت سرش می‌لغزید.
در فاصله‌ای نه‌چندان دور از محوطه‌ی اصلی آکادمی، بنایی قدیمی از سنگ گرانیت خاکستری وجود داشت که میان شاخه‌های در هم تنیده و پیچک‌های خزه‌زده پنهان شده بود. ساختمانی نیمه‌مدفون در دل طبیعت، با دیوارهای خاکستری پوشیده از پیچک‌های ضخیم و پنجره‌هایی که انگار سال‌هاست هیچ نوری از آن‌ها به داخل نتابیده.
اما حقیقت این بود که این مکان فقط برای دو نفر قابل دیدن بود؛ خودش و آستارث. بقیه، اگر هم چشمشان به این ساختمان می‌افتاد، چیزی جز ویرانه‌ای معمولی نمی‌دیدند. انگار ذهنشان ناخودآگاه آن را نادیده می‌گرفت... همان جادوی ذهنی هِگز که آستارث روی مکان انداخته بود.
درِ ورودی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
لیچ پیر سایه‌ی کم‌رنگی را دید که به زاویر چسبیده بود؛ این بار واضح‌تر از دفعه‌ی قبل به نظر می‌رسید. هر چه زمان می‌گذشت، آن روح بی‌نام و نشان، جادوی بیشتری از پسرک بی‌خبر می‌مکید، همچون انگلی نامرئی و حریص که از درون، طعمه‌ی خویش را می‌بلعید.
آستارث می‌دانست که چاره‌ای ندارد؛ باید آموزه‌هایش را سخت‌تر و بی‌رحم‌تر کند. این روح، چیزی نبود که بتوان با طلسمی ساده یا جادویی معمولی به دامش انداخت. اگر آن سایه‌ی مرموز یک روح عادی بود، آستارث دفعه‌ی اولی که او را دید، تکه‌تکه‌اش می‌کرد... اما حالا، فقط می‌توانست برای پسرک زمان بخرد.
با احتیاط گلدان یشمی را روی میز عقب کشید. در پاسخ به اشاره‌ای بی‌کلام، صندلی چوبی کهنه‌ای از دل تاریکی به آرامی به جلو خزید؛ پاهای فرسوده‌ی صندلی روی سنگ‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
زاویر نفسش را آهسته بیرون داد. گلویش خشک شده بود. برای گشودن مرز میان دنیای فانی و ژرف‌گودال درکانار، جادویی در حد جنون نیاز بود؛ چیزی فراتر از هر آن‌چه او تاکنون دیده یا حتی تصور کرده بود. با نگاهی غایب و صدایی لرزان‌تر پرسید:
- به نظرت اون شکاف، امکان بسته شدن داره؟
لیچ لحظه‌ای درنگ کرد. سردرگمی‌اش نسبت به پسرک بیشتر شده بود؛ انگیزه‌اش را نمی‌فهمید:
- اون شکاف... بسته نمیشه.
زاویر آرام پلک زد. زمزمه‌وار پرسید:
- حتی با قدرت یه آرک ماژ؟
برای نخستین بار، سکوتی واقعی میان‌شان افتاد. آستارث فکش را کمی کج کرد، گویی داشت پسرک را از درون جمجمه‌ی براقش می‌کاوید. سپس آهسته، بی‌هیچ حس خاصی گفت:
- مشکل، قدرت من نیست. مشکل، چیزی‌یه که ته اون شکاف منتظر ایستاده... چیزی که مانع بسته شدنشه.
صدایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
صدایی خفه، موذی و قدیمی‌تر از خود زمان، در ذهنش طنین انداخت؛ صدایی که گویی از اعماق شکاف‌های هستی می‌خزید:
- آه، پسرک خام و بی‌خبر... پیش از آن‌که ایلوما نخستین واژه‌‌اش را خلق کند، آن فرزندان ناشناخته‌ی طغیان‌گر بر من شوریده بودند. لیک، من در غرور خود، تهدیدشان را نادیده گرفتم... و شد آنکه می‌بینی.
زاویر کمی پلک زد، اخم ظریفی میان ابروان کشیده‌اش نشست. صدای وولتار، با آن لحن باستانی‌اش، مثل پچ‌پچه‌ای از عمق کهکشان‌ها بود. او باید می‌فهمید خدای خون‌آشام‌ها با چه دشمنانی روبه‌رو بوده، و هنوز هست؛ شاید می‌توانست از آنان دوری کند... اگر هنوز دیر نشده باشد. سرش را به‌سمت آستارث چرخاند که همچنان مشغول نوازش آرام گل نایاب خود با پارچه‌ای نمدار بود. با احتیاط، اما مستقیم پرسید:
- اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
928
پسندها
4,952
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
آستارث، بی‌حرکت مانده بود؛ گویی سؤال زاویر درب‌هایی فراموش‌شده را در ذهن کهن او گشوده بود. نوری سرد از گل محبوبش بر صفحه‌ی سنگی میز می‌تابید. صدایش آرام اما نافذ، درست مانند زمزمه‌ای از اعماق مغاک، طنین انداخت:
- آشوب... مفهومی نیست که با عقل بشه درکش کرد، بچه‌ی لوس. آشوب رو نمی‌شه فهمید. تو فقط می‌تونی تو مفهومش فرو بری... و اگه خوش‌شانس باشی، دیوونه می‌شی؛ اگر نه، برای ابد از بین می‌ری. حتی من هم خط قرمزهایی برای خودم دارم. جادوی هرج و مرج هم یکی از اوناست.
آستارث با عشق و دلبستگی برگ‌های گیاهش را نوازش کرد:
- اگه می‌خوای دنبال آشوب بری یابد اول روی تاریکی وجودت مسلط بشی و به سرچشمه‌ی اون تاریکی بری... چون تاریکی ساخته‌ی وولتار عادی نیست. یه رگه‌ی کوچیک از آشوب داخلش وجود داره.
زاویر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] fati.90

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا