- تاریخ ثبتنام
- 12/8/19
- ارسالیها
- 2,908
- پسندها
- 40,124
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 22
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #261
آرین سر بلند کرد، به نگاه نگران عسلی دخترک خیره شد و نفسی بیرون فرستاد سپس به پشتی صندلی کوچکش تکیه داد.
- من اولین باره که... که ... اسم شاهین تابش رو میشنوم!
و ناگهان ماهور یکه خورده و آه از نهادش برخاست. آریا که ناچاری او را به وضوح میدید، متأثر شد؛ سر به چپ و راست تکان داد و گفت:
- احتمالا واسه اینه که در مورد پدرم بهت گفتم. شاید فکر کردی من همون مردیام که دنبالشی... ولی واقعیت اینه که من شروین تابش نیستم! فامیلی پدرم همیشه فدایی بود، هیچوقت عوضش نکردم.
مکث کرد، دستی به صورتش کشید و به جلو خم شد.
- دلم میخواست باشم و هرکمکی از دستم بربیاد واست بکنم اما... .
دیگر باقی امایش را نگفت، اصلا اهمیتی هم نداشت. همین که امیدهای دخترک پرکشید کافی بود. ماهور میتوانست حرف او...
- من اولین باره که... که ... اسم شاهین تابش رو میشنوم!
و ناگهان ماهور یکه خورده و آه از نهادش برخاست. آریا که ناچاری او را به وضوح میدید، متأثر شد؛ سر به چپ و راست تکان داد و گفت:
- احتمالا واسه اینه که در مورد پدرم بهت گفتم. شاید فکر کردی من همون مردیام که دنبالشی... ولی واقعیت اینه که من شروین تابش نیستم! فامیلی پدرم همیشه فدایی بود، هیچوقت عوضش نکردم.
مکث کرد، دستی به صورتش کشید و به جلو خم شد.
- دلم میخواست باشم و هرکمکی از دستم بربیاد واست بکنم اما... .
دیگر باقی امایش را نگفت، اصلا اهمیتی هم نداشت. همین که امیدهای دخترک پرکشید کافی بود. ماهور میتوانست حرف او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.