تو را از بهر عاشقانه پاک طلبیدمیک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
دلِ من در هوایِ روی فرختو را از بهر عاشقانه پاک طلبیدم
این که تو را خواستم از طلبیدن بود
یک به یک جان میدهند رگانم برایت!خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
دردِ ما را نیست درمان الغیاثتا دل نشود عاشق دیوانه نمیگردد
تا نگذرد از تن جان جانانه نمیگردد