نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رفته بود که بماند | حنانه قانعی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Abra_.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,380
  • کاربران تگ شده هیچ

Abra_.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
8
 
ارسالی‌ها
50
پسندها
1,124
امتیازها
6,223
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #21
همان‌طور که یکی‌یکی عکس‌هایمان را در آلبوم می‌دید گفت:
- چقدر خوب است که در همه‌ی عکس‌هایت لبخند داری از همیشه قشنگ‌ترت کرده است.
- این منحنی بی‌خرج همه را قشنگ‌تر می‌کند!
جالب اینجا است که من هرچه غمم بیشتر باشد لبخندم هم گله گشاد‌تر است... عکس‌های قدیمی‌مان خیلی گول زننده‌اند، آدم فکر می‌کند در آن عکس‌ها زندگی می‌کند، در صورتی که این‌طور نیست... .
- غصه‌هایت را خلاصه کن فقط یک‌ جا آن هم آغوش من! نه لبخندت، نه چشمانت و نه لحظه‌هایت نمی‌خواهم رنگ غصه‌ها را بگیرد‌.
یک‌هو غم نبودنش نشست به دلم.
- آغوش تو؟ اصلا از همان سال‌ها من ماندم با خنده‌هایی که خشک شدن در عکس‌ها، با درد نبودنت، رفتنت، نماندنت؛ خیلی وقت است دورم از تو... .
سرش را بالا آورد و قفل شد در چشمانم؛ تمام حرف‌هایش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

Abra_.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
8
 
ارسالی‌ها
50
پسندها
1,124
امتیازها
6,223
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #22
اشک درون چشمانم ضعف مرا به رخ می‌کشید اما همچنان ادامه دادم:
- عمری دست گذاشتند روی زخمِ قلبم؛ هرکس از راه رسید سراغ تو را از من گرفت، هرکس آمد هی پرسید باهم هستید هنوز؟! هست هنوز؟ کنارت هست؟! هی می‌گفتم: آری هنوز باهم هستیم، کنار هم هستیم، هوای هم را داریم؛ ولی بعدِ این حرف‌ها حالم به‌هم می‌خورد از این دروغِ شیرین، من یک عمر به همه یک دروغِ شیرین تحویل دادم که خودم حتی از گفتنش حالم به‌هم می‌خورد، چه برسد به قبول کردنش؛ آخر ما باهم نبودیم، ما مال هم نبودیم، از هم دور بودیم ما قرار نبود هیچ‌وقت هم مال هم بشویم پس چرا داشتم به کسانی که سراغت را از من می‌گرفتند، می‌گفتم هستی؟! نمی‌دانم شاید حتی تصورِ بودنت، تصورِ اینکه هستی و با هم هستم، به زبان آوردنِ این جمله‌ی آری ما باهم هستیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

Abra_.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
8
 
ارسالی‌ها
50
پسندها
1,124
امتیازها
6,223
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #23
- نمی‌دانستم قرار است آن کسی که برایت اهمیتی ندارد من باشم، نمی‌دانستم قرار است یک روز به حدی از تو بترسم و دور بشوم که نتوانم کنارت ضعیف باشم و به تو پناه ببرم، نمی‌دانستم قرار است برسم به مرحله‌ای که برای حرف زدن با تو بگردم دنبال بهانه‌های مختلف و هر بار به خاطر یک چیزی به تو پیام بدهم، نمی‌دانستم یک روز بینمان شکافی به وجود می‌آید که هیچ‌جوره نتوانم صدای دلتنگی‌هایم را به گوشت برسانم، نمی‌دانستم، خام بودم، اولین بارم بود، آخر فکر‌ می‌کردم چون من خیلی دوستت دارم، چون من خیلی بودنت را می‌خواهم، چون من دستت را ول‌ نمی‌کنم تو هم قرار نیست از من بگذری نمی‌دانستم قرار است نصف راهی که همه‌ی مسیر را به خاطر تو آمده بودم، دستم را ول می‌کنی حالا منم و قلبی که دائم بهانه‌ی روزهایی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

Abra_.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
8
 
ارسالی‌ها
50
پسندها
1,124
امتیازها
6,223
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #24
حال که وقت حرف زدن است چرا که نه؟
- اما تو قول داده بودی!
- خب تو نبودی، آن روزها که می‌گفتم فردا را برای تو خالی کرده‌ام می‌گفتی جای دیگری برنامه داری، خب تو نبودی همه‌ی آن شب‌هایی که بخاطر تند خویی‌هایت تاصبح اشک ریختم و بقیه کنار گوشم زمزمه مردانگی خودشان را کردن و من پای نامردی تو تا صبح جان کندم، تو نبودی که آرامم کنی؛ تو هیچ‌وقت کنار من نبودی من بار‌ها فرصت این را داشتم که رهایت کنم ولی چون دوستت داشتم از دستشان دادم! اما تو فقط یک بار فرصت داشتی با بودنت به من ثابت کنی ارزش دوست داشتنم را داری و‌لی مثل‌ همیشه‌ از هیچ‌ فرصتی‌ دریغ‌ نکردی و رفتی... ! بعد تو فهمیدم روی ماندن هیچ‌کس حساب نکنم؛ اصلا کدام نبودنی، کدام رفتنی، کدام نماندنی؟ من عاشقانه تورا پرستیدم؛ خودت ایمانم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

موضوعات مشابه

عقب
بالا