• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رفته بود که بماند | حنانه قانعی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Abra_.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,773
  • کاربران تگ شده هیچ

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
چشم چرخاند دیگر از آن زن خبری نبود فقط صدای دکتر به گوش می‌رسید که به پرستار می‌گفت:
دکتر: دستگاه شوک را حاضر کنید؛ ایست قلبی است! سریع‌تر... .
هاله غم چشم‌های ماهی را در آغوش گرفت.
ماهی: گفته بود همیشه خواهد ماند! سنگ بارید شیشه خواهد ماند، گفته بود ترک نخواهد خورد دین و دل از کسی نخواهد برد گفته بود ولی نشد انگار... .
پیرمرد عصا قورت داده وارد اتاق شد و زیر لب زمزمه کرد:
پیرمرد: دلیل حواس پرتی‌های این چند روزش هم مشخص شد انگار خبر داشت روز‌های آخر است
ماهی را مخاطب قرار داد:
پیرمرد: حال راحت به مقصد می‌رسد؟
ماهی: نه جانم! او مردود شد... .
پشت پلکانش آسایشگاه خلوت و ساکتی است. دلش برف می‌خواست!
از همان برف‌هایی که یک شب می‌خوابی و صبح تمام کوچه‌ها را سفیدی می‌گرفت.
صدای سکوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
پیرمرد: دلبرم رفته است، یادم‌نیست کجا رفته و کِی می‌آید!
- در این دفتر نوشته است که کجا رفتند و کی می‌آیند؟
پیرمرد: باید نوشته باشم اما پیداش نمی‌کنم، فقط می‌دانم که باید اینجا منتظرش بمانم.
- می‌خواهید یک نگاهی هم من بیندازم؟ شاید پیدا شد!
صفحه اول دفتر نوشته شده بود:

"به نام خدا، امروز عاشق شدم. نامش سروناز است"
لبخندی بزرگ کنج لبم نشست و شروع کردم به ورق زدن صفحه‌ها.
هر صفحه، چند خطی از زندگی پیرمرد بود. بیشتر ورق زدم؛ دنبال یک آدرس و ساعت می‌گشتم‌.
ناگهان به صفحه‌ی آخر رسیدم‌‌ و لبخند روی لب‌هایم خشک شد!
پیرمرد همچنان امیدوارانه نگاهم می‌کرد. سرونازش را می‌خواست و دلش برایش تنگ شده بود. بعد از چند دقیقه خواندن، دفتر را بستم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
چشم باز و بسته کردم دیدم همان علف‌های کچل اول کار را هم ندارم، بابونه‌ها را که دیگر نگویم، حتی گلبرگ‌های جدا شده‌شان را هم پیدا نکردم.
با خودم گفتم:( بابا چه عیبی دارد؟ دلیل سرسبزی دلمان که اینجا نشسته است).
دو سه طرفی سر چرخاندم و صدا زدم، هی گشتم و گشتم، ولی در خرابه‌های دلم نبود.
تازه دوهزاریم جا افتاد که ای دل غافل همان دلیل شکوفه‌ها، پا گذاشت روی ریشه‌ی سبزی این باغ، یک فندکم گرفت دست‌اش و گفت:( من که دارم می‌روم بگذار یک کبابی هم بر بدن بزنم).
دروغ نگویم اصلا آشپز خوبی نبودی، آخر هرچه بود سوخت!
دیگر کاری که از ما بر نمی‌آمد، یک صندلی گذاشتیم وسط خرابه‌‌هایمان و به منظره‌ی ابدی‌اش تا همین امروز خیره شدیم.
اما به گمانم او برای همیشه رفت و دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
نگاهم را با حسرت از پنجره به بیرون دوختم و همچنان ادامه دادم:
- ولی خب بعد از آن خداحافظی فوری و فوتی ناچار بودم بروم پیش یکی که راه و چاه بیخیالی را تجویز می‌کرد. امروز را هم که حساب کنی سه روز است که تمام خاطرات تو را به اضافه‌ی مقدار خیلی زیادی از احساسات خودم را چال کرده‌ام زیر خاک‌های باغچه‌ی جلوی در حیاط دو روز اول بد نبود. اما اگر کسی بی‌خبر از همه‌چیز بیاید و آنجا را بیل بزند، شاید چیزی جز خاک معمولی نیابد. اما من می‌دانم آن زیر، دل‌تنگی‌هام دارد آرام‌آرام جوانه می‌زند. یک‌جور نهال بی‌ثمر. مثل عشقی که بی‌هوا شروع شد و بی‌صدا تمام این روزها بیشتر از همیشه می‌فهمم که نبودن همیشه هم به معنی رفتن نیست! گاهی فقط محو می‌شوی، مثل بخار روی شیشه بعد از باران. البته که ناگفته نماند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
به‌یاد آن زمان‌ها دوباره به سمت دفتر شعرهای قدیمی‌اش رفتم و آن‌ها را ورق زدم. خط‌اش هنوز بوی شوق می‌دهد، بوی آن روزهایی که هر کلمه را با لبخند می‌نوشت و من می‌خواندم و دلم گرم می‌شد. نمی‌دانم چرا هنوز نگه‌شان داشته‌ام؛ شاید چون باورم نمی‌شود همه‌چیز تمام شده، یا شاید چون یک‌جای وجودم هنوز امید دارد روزی برگردد و از من بخواهد که دوباره برایش بخوانم.
همام خود‌نویس همیشگی لای دفتر را به دست گرفتم و نوشتم.
" امروز، وقتی داشتم لباس‌هایم را تا می‌کردم، یکی از تی‌شرت‌هایی که همیشه با آن شوخی می‌کردی، به پایین افتاد. خم شدم تا بردارمش، اما بوی تو... بوی تو پیچید داخل اتاق؛ انگار زمان برای چند ثانیه ایستاد! نشستم کنارش، فقط نشستم؛ کاری نمی‌کردم، فقط نفس می‌کشیدم؛ انگار تو نشسته باشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
امروز هم مثل دیروز و فردا، همه‌چیز در تکرار یک حس مبهم می‌گذرد، حس بودن در گذشته‌ای که حالا دیگر مال من نیست. من مانده‌ام با زمان‌هایی که تو را دارند، اما تو دیگر در آن‌ها نمی‌ماند.
دست برده‌ام به قاب‌های عکس یکی‌یکی پایین‌شان آوردم. نه برای اینکه فراموش‌ات کنم، برای اینکه دیگر نمی‌خواهم هر صبح با چشم باز کردن، اول او را ببینم، دیگر دلم تاب نمی‌آورد، این‌همه حضور بی‌حضورت را نمی‌کشد.
با خودم فکر می‌کردم، آدم چطور می‌تواند دلش برای چیزی تنگ شود که خودش خواست از دستش بدهد؟ مگر من نبودم که گفتم:( نمی‌خواهم بمانم. ) حالا دارم تاوان همان جمله را می‌دهم. روزی هزار بار.
می‌دانم که شاید دیگر هیچ‌وقت تو را نبینیم. شاید زندگی تازه‌ای داری، شاید حتی گاهی خاطره‌ی من هم به ذهنت نمی‌آید. اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
این روز ها حال عجیبی دارم، حضورش را کنارم حس می‌کنم، ماهم که دلخواه و دلتنگ یار پس ادامه دادم:
- راست‌اش رو بخواهی، گاهی دلم می‌خواد همه‌چیز را فراموش کنم. یک‌جور خاموشیِ کامل. مثل وقت‌هایی که برق می‌رورد و همه‌جا در تاریکیِ خالص فرو می‌رود، بی‌هیچ صدا یا حرکتی. اما نمی‌شود! فراموش کردن تو، مثل خاموش کردن خورشید است برای کسی که چشم‌هایش فقط با نور او دیدن را یاد گرفته‌اند. دیشب، باد محکم پنجره را کوبید. یک لحظه دلم ریخت! انگار که تو پشت آن صدای ناگهانی بودی. رفتم سمت پنجره، پرده را کنار زدم، ولی فقط شب بود و خیابان خلوت، هیچ‌کس نبود. فقط خودم بودم و یک سایه که دیگر به هیچ نوری واکنش نشان نمی‌داد. چند شب پیش، در خواب دیدم برگشته‌ای! اما نه با عذرخواهی، نه با اشک فقط برگشته‌ای،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
به فکر فرو می‌روم؛ شاید این عشق هیچ‌وقت قرار نبود بماند، شاید فقط باید می‌آمد، زخم می‌زد و می‌رفت؛ مثل بعضی آدم‌ها که نمی‌مانند، ولی اثرشان تا ابد می‌ماند. مثل عطری که بعد از رفتنِ کسی روی لباساش جا می‌ماند، حتی وقتی هزار بار شسته شده.
انگار که دوباره حرف هایم را می‌شنود گفتم:
- اگر بدانی چند بار گوشیم را برداشته‌ام که برایت بنویسم "دلتنگتم"، اما فقط نقطه گذاشتم. یک نقطه‌ی بی‌صدا، به‌جای هزار کلمه. آن نقطه‌ها حالا در نوت‌های گوشیم جمع شده‌اند، مثل قطرات اشکی که هیچ‌وقت نریخته‌اند. من هنوز یادم نرفته آن شب‌هایی که با صدای آرومت خوابم می‌برد؛ حالا اما خواب، شده یک نوع شکنجه، یک نوع انتظار برای دیدنت، بدون تضمینی برای بیدار نشدن با دل‌تنگی دوچندان.
گاهی با خودم می‌گویم، شاید اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
یک‌دفعه چشمم افتاد به دفترچه‌ای که همیشه کنارش می‌نوشتم؛ بازش کردم! قلم را برداشتم که انگشتم مکث کرد! نوشتم:
"امروز هم گذشت بدون صدا، بدون تو، ولی با هزار نشونه‌ی لعنتی."
بعد نوشتم:
"اگر یک روز برگشتی، اگر هنوز حرف‌هایم یادت بود، بگو... بگو که من‌هم یک‌جایی در ذهن تو مانده بودم."
در همان لحظه، صدای ساعت قطع شد و سکوت غلیظ شد یک‌جوری که می‌توانستم تپش قلبم را بشنوم. رفتم نشستم کنار تلفن زل زدم به اون دستگاه خاک‌گرفته‌ی قدیمی که مدت‌ها بود کاری جز سکوت نمی‌کرد.
انگار در دلم، یکی می‌گفت: "حالا وقت‌اش شده"
همان لحظه‌ای که تمام هوا را کشیده بودم در ریه‌هام و منتظر هیچ‌چیز نبودم تلفن زنگ خورد!
صدایی واضح، بی‌مقدمه، و درست وسط همه‌ی این سکوت‌ها، یک صدای آشنا، اما دور؛ انگار یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Abra_.

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,641
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
گوشی را گذاشتم، یا بهتر است بگویم از دست‌هایم افتاد، دقیق یادم نیست! فقط مانده بودم من و یک خانه که حالا دیگر به شکل دیوانه‌کننده‌ای خالی‌تر بود.
با صدایی‌که از آن طرف تلفن می‌آمد و مرا صدا می‌زد به خود آمدم تلفن را برداشتم سعی داشتم حرفی بزنم اما لبانم شبیه ماهی که در تنگ اسیر و زندانی شده فقط باز و بسته می‌شد دریغ از کوچک‌ترین صدایی...
غریبه: سروناز خانم ما هم ناراحتیم اما لطفا... .
بالاخره بعد از کلی تلاش تنها یک کلمه‌ از دهانم خارج شده...
- آدرس...
روی کلمه آسایشگاه قفل ماندم و اشک‌هایم انگار قصد سیل راه انداختن را داشتن!
بی چون‌وچرا قطع کردم...
رفتم سراغ خاک باغچه همان‌جایی که خاطره‌هایم را چال کرده بودم. نشستم، دست‌هایم را فرو کردم دد خاک نم‌زده. می‌خواستم درشان بیاورم همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Abra_.

موضوعات مشابه

عقب
بالا