• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) | فاطمه السادات هاشمی نسب نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
یک دریچه درست در کنار برکه باز شد و تاون خسته از آن بیرون آمد. پیتر، کارولینا و هکتور با دیدن فلس روح درون دست‌های تاون بسیار تعجب کردند. هرچند نشد چیزی بپرسد زیرا کارولینا مشغول گذاشتن برگ‌های نعنا روی زخم‌های هکتور بود و پیتر هم آن‌ها را با دهان می‌جوید تا خرد شوند. تاون بی‌حوصله نگاهی به کارشان انداخت و روی تخته سنگی نشست. دقایقی بعد که کارشان تمام شد، کارولینا جلو آمد و گفت:
- هادس معامله رو قبول نکرد. گفته در نهایت ما شکست می‌خوریم پس دیر یا زود جمجمه باز هم به دستش می‌رسه.
تاون تنها سرش را تکان داد و خیره به هکتور گفت:
- کار کارانوسه.
حرفش سؤالی نبود اما کارولینا سرش را تکان داد و کمی تاون را کنکاش کرد. پرسید:
- اون فلس روح همون اژدها هیدرا نیست؟ مگه به حومورا نرفتی؟
تاون سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
کارولینا باز هم سکوت کرد؛ داشت فکر می‌کرد اگر او نمی‌دانست آدارایل کجاست، پس تاون بدون آن‌که حتی فلس روح را به خاک برگرداند آن را به اینجا آورده است. ببرینه‌ی دورگه گفت:
- اون گفت تو مایلی برای نجات مردم کمکم کنی، خب الان انگار اشتباه کرده.
کارولینا خواست دستش را از روی فلس روح بردارد که اژدها فریاد زد:
- صبر کن! خواهش می‌کنم. بهم بگو آدارایل کجاست؟ اون این حرف رو زد؟
لحن اژدها غمگین بود، کارولینا به فکر فرو رفت، دیشب احساسی نداشت اما الان... . به‌خاطر نزدیکی فلس روح بود؟ که اکنون می‌توانست احساس داشته باشد؟ یا شاید چون مدتی پیش فلس روحش بوده و اکنون هوشیاری‌اش را به دست آورده است. کارولینا به اژدها خیره شد و گفت:
- اون توی قدمراست. گفت تو دوست داشتی تأثیرگذار باشی.
اژدها سرش را سریع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
توهم یا واقعیت، هرچه که بود خود را بسته به یک چوب بزرگ دید. چوب ایستاده بود اما بوی عجیبی می‌داد. انگار سال‌ها تمیز نشده و گُلی از آن تغذیه کرده بود. سرش را بالا گرفت، در سمت راست پیتر همچون خودش به چوب ایستاده بسته شده بود. هردو در حالت انسانی بودند و دست‌ و‌ پاهایشان به چوب بسته شده بود. سرش سنگین بود اما به یاد نمی‌آورد چرا این‌چنین دست بسته است. صدای پیتر در تاریکی اتاقک نمور پیچید:
- کجاییم؟
کارولینا چندی پلک زد، داشت چشم‌هایش را به تاریکی مطلق عادت می‌داد. مدتی که گذشت گفت:
- فکر می‌کنم زندانی شدیم. اوه یادم اومد! لعنتی اونا غافل‌گیرمون کردن.
پیتر پوفی کشید و پوزخند زد. عالی شد، نیامده اسیر شدند. کارولینا کمی با چوب ور رفت، شاید بتواند خود را آزاد کند. با شنیدن صدایی از دوردست، دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
شاه انگشت‌هایش را دور جام خونین محکم‌تر کرد. انگار اصلاً از نوع حرف زدن آن دخترک خوشش نیامده بود. خنده‌ا‌ی عصبی کرد که دندان‌های نیشش را نشان داد. خشن گفت:
- زبون تیزی داری، برای چی باید هادس به ما گیر بده؟ ما چندین قرنه که بیرون نیومدیم. البته که کنجکاوم بدونم چطور از حضور ما باخبر شدی وقتی کسی از این نسل جدید وجود ما رو باور نمی‌کنه!
کارولینا آب دهانش را قورت داد. دلش را به دریا زد، برای اتحاد باید می‌گفت. جواب داد:
- تاون، اون بهم گفت شماها توی امگاورس بودین. اگر شماها وارد جنگ بشین و بهمون کمک کنید مطمئنم با یه حمله می‌تونیم هادس رو شکست بدیم.
شاه خون‌آشام از روی تختش بلند شد. به طرف کارولینا قدم برداشت و درست رخ‌به‌رخ وی ایستاد. در چشم‌های رنگین‌کمانی‌اش زمزمه کرد:
- و چه سودی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
شاه نفس عمیقی کشید و کنجکاو پرسید:
- جمجمه کجاست؟
کارولینا ابرویی بالا انداخت، زیرا حرفی در مورد جمجمه نزده بود! خب این نشان می‌دهد که نفوذ شاه در بیرون از این جنگل‌های دور افتاده واقعاً زیاد است! پاسخ داد:
- پیش اژدهاست.
شاه سرش را تکان داد و تأیید کرد که آنجا واقعاً بهترین مکان برای نگه داشتن آن شی‌ء مهم است. داشت حوصله‌اش سر می‌رفت، پس خواست سؤال دیگری بپرسد که صدایی در تالار بزرگ پیچید.
- تاشین[1] صد سال از آخرین دیدارمون می‌گذره و تو هنوز صبور نیستی!
شاه سریع سرش را بالا گرفت و با دیدن تاون مشتاقانه از روی تختش برخاست. همه به جز سدریک از این واکنش شوکه شدند. تاشین با آغوشی باز به طرف تاون رفت و او را صمیمانه در آغوش گرفت. تاون نیز تاشین را بغل کرد و خندان گفت:
- فکر می‌کردم بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
درست لحظه‌ای که پایش از آن‌طرف دریچه عبور کرد، گرگی خشمگین به سمتش حمله‌ور شده بود. ثانیه‌ای طول کشید تا بفهمد باید چه کند اما خوشبختانه دندان‌های نیش گرگ با تبدیل شدنش به ببری بزرگ ناکام ماند، پنجه‌ی کارولینا بود که با تردید بسیاری، از سر ناچاری درون شکم گرگ فرو رفت و دل‌ و‌ روده‌اش را بیرون پاشید. با افتادن گرگ و قطع شدن نفسش، پنجه‌اش را بالا گرفت و به آن خیره شد. اصلاً نمی‌خواست بکشد اما چاره‌ای نداشت، یا باید می‌کشت یا باید می‌مُرد. سرش را بالا گرفت و پیتر را دید که زودتر به دل نبرد پیوسته بود. نفس عمیقی کشید، برای آخرین‌بار به خود تأکید کرد که این انتخاب خودشان بود و پس از آن احساساتش را خاموش کرد.
همه‌چیز را انکار کرد و وحشیانه به دل جنگ پرید. هرچند تا گرگ و گرگینه‌ای که سر راهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
کارولینا شوکه به آن صحنه خیره شد. چشم‌های پیتر داشتند کم‌سوتر می‌شدند. نه... نه پس خون‌آشام‌ها کجا بودند؟ با خشم غرش بلندی سر داد و به طرف آن‌ها هجوم برد. گرگینه‌ی آلفا با نزدیک شدن کارولینا گلوی پیتر را رها نکرد بلکه فکش را بیشتر فشرد تا زودتر جان بدهد. گرگینه‌های دیگر اما ترسیدند و محتوای شکم را بیرون ریخته و پای به فرار گذاشتند. کارولینا با خشم به آلفا رسید و بر روی او پرید. پنجه‌اش را بالا برد تا آلفا را بکشد که حرفش خون ببرینه‌ی دورگه را بیشتر به جوش آورد.
- افتخار کشتن یه ببرینه چیزیه که می‌تونم با خوشحالی مرگ رو در آغوش... .
گردنش به سمت دیگری پرتاب شد و نتوانست حرفش را ادامه بدهد. کارولینا سریع به طرف پیتر آمد، بالای سرش ایستاد و با بغض گفت:
- نه پیتر! نه خواهش می‌کنم دووم بیار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
اشاره‌ای به زخم‌هایش کرد اما کارولینا می‌خواست تنهایی آن پیرمرد منفور را بکشد، پس مخالفت کرد و با خشم به سمتش هجوم برد. نعره‌ی بلندی سر داد که خون‌آشام‌ها را آگاه کرد. فهمیدند که باید بروند و آن‌ دو را به حال خود بگذارند. خون‌آشام‌ها عقب کشیدند و این‌بار ببرینه‌ی بزرگ وارد شد. کارولینا جلوی کارانوس ایستاد و سرش را بالا گرفت. دندان‌های نیشش انگار بزرگ‌تر از همیشه به نظر می‌رسیدند. با نفرت گفت:
- خودم می‌کشمت!
کارانوس خندید، شاید واقعاً برایش خنده داشت، شاید می‌دانست قرار نیست بمیرد و امروز پایان او نیست. پنجه‌هایش را بر سنگ زیرپایش کشید و در ذهنش فریاد زد:
«بیا زودباش!»
کارولینا نعره کشید و به او پرید، هر دو با هم درگیر شدند. کارولینا بزرگ‌تر بود اما کارانوس هم نسبت به گرگ‌های دیگر بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
کارولینا پوزخند زد و سرش را چرخاند، این‌بار بلندتر گفت:
- متأسفم اما هادس الان اینجاییم. کشته‌هایی دادیم که نباید می‌دادیم و من دیگه نمی‌خوام باهات معامله کنم!
هادس که دیگر کفرش درآمده بود، فریاد زد و گفت:
- پس بمیر لجباز احمق!
تاشین قهقهه‌ای سر داد و پنجه‌های بیرون زده‌اش را بالا گرفت. فریاد زد:
- خون‌آشام‌ها همشون رو بکشین!
و دوباره جنگ با قدرت قبل بالا گرفت. همه به جان هم افتادند. خون‌آشام‌ها وحشیانه می‌کشتند، گرگینه‌ها می‌دریدند و گرگینه‌ها پاره می‌کردند. کارولینا با آن دست‌ و‌ پای آسیب‌دیده و لرزان سعی کرد خودش را نگه دارد، اما نمی‌توانست قدم از قدم بردارد. به حتم با یک قدم بر زمین می‌خورد. هادس هم این را خیلی‌خوب می‌دانست، پوزخندزنان به طرفشان قدم برداشت. می‌خواست با لذت او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
هادس این‌بار کمی تردید در لحنش بود.
- پیروزی در این جنگ هیچ‌ سودی برای تو نداره! تنها داره ازت استفاده می‌کنه و بعد مثل آشغال دورت می‌اندازه!
هایدرا باز هم پوزخند زد و دوباره گلبرگ‌های زیادی از دهانش خارج شدند و گرگ و گرگینه‌هایی که عقب رفته بودند را هدف گرفت. با مُردن آن‌ها دوباره به هادس نزدیک‌تر شد. زمزمه کرد:
- لذت کشتن رو فراموش کرده بودم.
هادس نگران چشم‌هایش را بست و دست‌هایش را بالا برد. انگار می‌خواست از قدرت‌های خدایی‌اش استفاده کند. با خشم وِردی را زیر لب خواند و ناگهان در بالای سرش اژدهایی عظیم از جنس آتش جهنمی نمایان شد. اژدها خیلی بزرگ بود و آتشش باعث شد درخت‌های نزدیکش آتش گرفته و خاکستر شوند. هایدرا به اژدها خیره شد. به یاد بریل‌زادگان افتاد، از آتش متنفر بود! هادس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

موضوعات مشابه

عقب
بالا