- تاریخ ثبتنام
- 31/8/21
- ارسالیها
- 302
- پسندها
- 1,311
- امتیازها
- 8,433
- مدالها
- 9
- سن
- 22
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #51
یک دریچه درست در کنار برکه باز شد و تاون خسته از آن بیرون آمد. پیتر، کارولینا و هکتور با دیدن فلس روح درون دستهای تاون بسیار تعجب کردند. هرچند نشد چیزی بپرسد زیرا کارولینا مشغول گذاشتن برگهای نعنا روی زخمهای هکتور بود و پیتر هم آنها را با دهان میجوید تا خرد شوند. تاون بیحوصله نگاهی به کارشان انداخت و روی تخته سنگی نشست. دقایقی بعد که کارشان تمام شد، کارولینا جلو آمد و گفت:
- هادس معامله رو قبول نکرد. گفته در نهایت ما شکست میخوریم پس دیر یا زود جمجمه باز هم به دستش میرسه.
تاون تنها سرش را تکان داد و خیره به هکتور گفت:
- کار کارانوسه.
حرفش سؤالی نبود اما کارولینا سرش را تکان داد و کمی تاون را کنکاش کرد. پرسید:
- اون فلس روح همون اژدها هیدرا نیست؟ مگه به حومورا نرفتی؟
تاون سرش را...
- هادس معامله رو قبول نکرد. گفته در نهایت ما شکست میخوریم پس دیر یا زود جمجمه باز هم به دستش میرسه.
تاون تنها سرش را تکان داد و خیره به هکتور گفت:
- کار کارانوسه.
حرفش سؤالی نبود اما کارولینا سرش را تکان داد و کمی تاون را کنکاش کرد. پرسید:
- اون فلس روح همون اژدها هیدرا نیست؟ مگه به حومورا نرفتی؟
تاون سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر