نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nargess128
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,308
  • کاربران تگ شده هیچ

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
10
 
ارسالی‌ها
541
پسندها
1,264
امتیازها
9,073
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31


مهنا از حرف‌های خانم مرادی خوشش نیامده بود و مدام با اخم به خانم مرادی چشم دوخته بود؛ اما خانم مرادی در تمام مدتی که صحبت می‌کرد، بی‌خیال به صورت مهنا نگاه می‌کرد. فعلاً باید به طور مشاور به او کمک می‌کرد. حرف‌هایش که تمام شد به مهنا خیره شد. مهنا با گریه سرش را پایین انداخته بود و بینی‌اش از شدت گریه، قرمز شده بود و مدام فین‌فین می‌کرد. خانم مرادی کلافه چشم‌هایش را بست و دو طرف سرش را با دست‌هایش، پوشاند. این دختر سخت‌تر از آنی بود که مشکل‌اش را برطرف کند. یاد خودش که می‌افتاد، حال‌اش از داوود بهم می‌خورد. قبل از کنکور، او هم عاشق شده بود؛ اما به او خ**یا*نت کرد و شادی ( خانم مرادی ) را به حال خود رها کرد.
در همین حین، در اتاق باز شد و منشی وارد اتاق شد.
- خانم ببخشید، یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
10
 
ارسالی‌ها
541
پسندها
1,264
امتیازها
9,073
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32

مهنا دست به سینه جدی گفت:
- شیما بسه، ولم کن!
شیما با اخم و عصبانیت گفت:
- غلط می‌کنی نری!
در اتاق با شتاب باز می‌شود. سانیا با اخم‌های تنیده‌اش به مهنا خیره می‌شود. شیما با تردید به سانیا و مهنا خیره می‌شود. مهنا با تعجب به سانیا نگاه می‌کند.
- چیه؟ تعجب کردی؟
سانیا این حرف را با کنایه زده بود. مهنا به شیما اشاره کرد که از اتاق‌اش خارج شود. شیما که رفت سانیا روی صندلی کامپیوتر مهنا نشست.
- مهنا می‌دونم تو... .
کمی در حرف‌اش تعلل کرد. دل‌اش نمی‌خواست حرفی از این کلمه بزند؛ اما به خاطر آن‌که خواهر بزرگ‌اش به حساب می‌آمد گفت:
- این‌که تو خواهرمی و درکت می‌کنم.
مهنا روی تخت‌اش نشست و پوزخندی زد.
- تو که به آرزوت رسیدی، چرا اومدی این‌جا؟
سانیا غمگین سرش را پایین انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
10
 
ارسالی‌ها
541
پسندها
1,264
امتیازها
9,073
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33

سانیا برای نخستین‌بار در آغوش خواهر بزرگ‌اش پناه برد و درحالی‌که اشک می‌ریخت گفت:
- مهنا من رو ببخش؛ ولی از من نخواه که فراموشش کنم. مهنا اخمی کرد.
- یعنی نمی‌خوای مورد بخشش خواهرت قرار بگیری؟ سانیا چشم‌هایش را محکم بست. دلش می‌خواست مهنا او را ببخشد؛ اما می‌خواست این حرف را از او نشنود.
- چرا؛ اما... .
حرف او را قطع کرد و گفت:
- بخشش مهم‌تره یا عشقی که از نظر من هیچ و پوچ هست؟
سانیا حاضر بود که مورد بخشش خواهرش قرار بگیرد تا به عشقی که از نظر مهنا هیچ و پوچ بود فکر کند. حاضر بود گذشته دردناک مهنا را جبران کند تا بلکه مورد اعطاء خواهرش واقع شود. لبخند پر از دردی در لب‌هایش نهاد و از آغوش خواهر خود بیرون آمد.
- بخشش تو از همه‌چی مهم‌تره.
مهنا لبخند پهنی به سانیا زد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا