- ارسالیها
- 541
- پسندها
- 1,266
- امتیازها
- 9,073
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
مهسا با تعجب به صورت خواهرش نگاه کرد:
- سانیا کیه؟
مُردد ماند که آیا بگوید یا خیر؛ اما نه باید صبر کند تا تکلیفش را با آن سانیای خرفت روشن کند. نفس بلندداری کشید و با اخم گفت:
- بعداً خودت متوجه میشی.
مهسا شانهاش را بالا داد و با یک گفتن فعلاً، از او خداحافظی کرد؛ ولی مهنا باید میفهمید که نقشه سانیا برایش چه چیزی است. میگویند صبر قدرت است و به این حرف ایمان داشت.
لبخندی زد و اما باز غم و اندوه به سراغش آمد و لبخندش محو شد. خوشیهایش چه زود تمام میشد و این برایش خاطرهای بد به حساب میآمد.
نگاهش به آینه روبهرویش افتاد. میخواست چهکار بکند؟ موهایش را قیچی کند؟
چشمانش را بست و بلند فکرانه گفت:
- خدایا منو ببخش!
بعد به طرف تختش حرکت کرد و روی آن دراز کشید و به سقف دیوار...
- سانیا کیه؟
مُردد ماند که آیا بگوید یا خیر؛ اما نه باید صبر کند تا تکلیفش را با آن سانیای خرفت روشن کند. نفس بلندداری کشید و با اخم گفت:
- بعداً خودت متوجه میشی.
مهسا شانهاش را بالا داد و با یک گفتن فعلاً، از او خداحافظی کرد؛ ولی مهنا باید میفهمید که نقشه سانیا برایش چه چیزی است. میگویند صبر قدرت است و به این حرف ایمان داشت.
لبخندی زد و اما باز غم و اندوه به سراغش آمد و لبخندش محو شد. خوشیهایش چه زود تمام میشد و این برایش خاطرهای بد به حساب میآمد.
نگاهش به آینه روبهرویش افتاد. میخواست چهکار بکند؟ موهایش را قیچی کند؟
چشمانش را بست و بلند فکرانه گفت:
- خدایا منو ببخش!
بعد به طرف تختش حرکت کرد و روی آن دراز کشید و به سقف دیوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش