- تاریخ ثبتنام
- 31/7/24
- ارسالیها
- 655
- پسندها
- 1,646
- امتیازها
- 10,973
- مدالها
- 11
- سن
- 17
سطح
10
- نویسنده موضوع
- #51
هرچند میدانست که پسرش هم نگران او است و هم به حال عشقش درگیر است. نمیخواست او را مسخره کند؛ برای آن که اهلش نبود و خودش هم، چنین کاری از او بعید بود.
از روی تخت بلند شد و به سمت در اتاق قدم برداشت. برای آن که حرفاش روی شهاب تأثیر بگذارد، گفت:
- فقط شهاب، باید خودت مهنا رو به دست بیاری و این که عشق مهنا رو حتی از راه دور هم نسبت به خودت رو بفهمی!
لبخندی از جنس امیدوارانه زد و سپس ادامه داد:
- شهاب، مهنا دختر خوبیه؛ فقط باید مراقبش باشی و سعی کنی اتفاقی براش نیفته!
شهاب نفسی مانند آه بیرون داد و نیز گفت:
- باشه مامان؛ شما هم مراقب خودتون باشید.
مادرش پلکی به عنوان به تأیید به حرکت درآورد و از اتاق شهاب بیرون رفت. در را که به روی شهاب بست، برگشت و نگاهی به در اتاق بستهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.