• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پیچک گناه | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,493
پسندها
7,716
امتیازها
28,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #41
از روی مبلی که نشسته بود بلند شد.
- به بازی سیاست خوش امدی سورا راد.
زندگی واقعا چه قدر شبیه صفحه شطرنج بود.
- حالا پاشو تا بریم به آدرسی که آرشام بهت داده.
تا خواستم بپرسم تو از کجا می‌دونی؛ به سمت در حرکت کرد و گفت:
- دیگه صحبت بسه.
گمونم هیراد از اون چیزی که نشون می‌داد، خیلی باهوش‌تر بود؛ و یا این که خیلی چیزها رو می‌دونست؛ اما به روی خودش نمی‌آورد. از در خارج شد و سوار ماشین شد و روشنش کرد. منتظر موند تا سوار بشم و با سوار شدن من، به سوی آدرسی که بهش دادم به راه افتاد.
***
هیراد پس از رسوندن من به کافه، به خونه برگشته بود. گفته بود بهتره خودت تنها با آرشام صحبت کنی. موبایلم رو چک کردم که ساعت سه و سی و سه دقیقه رو نشون می‌داد. همون طور به میز روبه‌روییم که یک دختر و پسر روش نشسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,493
پسندها
7,716
امتیازها
28,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #42
دستش رو روی صورتش کشید و خیلی آروم تو هوا با قر آورد پایین. صداش رو نازک کرد جواب داد.
- اوا خدا مرگم بده؛ این چه حرفیه عسلم؟
با صدای خنده‌ی مردی که روی میز کناری نشسته بود، به خودم اومدم و بهش چشم دوختم. در حالی که داشت از خنده ریسه می‌رفت، رو به آرشام گفت:
- داداش خیلی باحالی دمت گرم.
خنده روی لب‌های آرشام عمق گرفت و جواب داد.
- مخلصیم برادر من.
دستم رو کنار صورتم نگه داشتم بلکه ذره‌ای از دید بقیه پنهون بشم. لب زدم.
- این مسخره‌بازی رو تمومش کن.
به ثانی لبخند از روی لب‌هاش محو شد و جاش رو به جدیت تمام داد، طوری که عقب رفتم و به صندلی تکیه دادم و گرخیدم که نکنه یک وقت بیماری دو قطبی چیزی داشته باشه. هم چنان که به من خیره شده بود، با انگشت‌هاش روی میز ضرب گرفت و جواب داد.
- این نمایش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,493
پسندها
7,716
امتیازها
28,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #43
ممکن بود مرگ پدرم مرتبط با اون باشه؛ کمی فکر کردم تا بهترین جواب رو پیدا کنم و در این مدت آرشام فقط نظاره‌گر من بود؛ احتمالا از تقلای من برای جواب دادن به خودش که سعی در کتمان حقیقت داشتم، لذت می‌برد.
- فلشی که میگی، دست من نیست.
با این حرف من، لبخند تازه‌ای روی لب‌هاش شکل گرفت و فنجون رو آروم؛ اما محکم روی میز کوبید که آب دهنم رو بی‌اختیار قورت دادم. با دیدن حالت من لبخندش تشدید شد.
- پس یعنی انکارش نمی‌کنی؟
چشم‌هام رو بستم و به گاف دادنم فکر کردم. یک دستی زده بود. هر جور فکر کردم تا گندم رو جمع کنم نمیشد بنابراین سعی کردم راهی که رفتم رو ادامه بدم. جواب دادم.
- دنبالش بودم؛ اما مطمئن باش که دست من نیست.
دستی به موهاش کشید و با بالا بردن دستش، گارسون رو متوجه خودش کرد.
- بفرمایید!
بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,493
پسندها
7,716
امتیازها
28,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #44
- فلشی که من از اتاقت گرفتم، خالی بود.
موبایلش رو برداشت و به درون جیبش برگردوند. قهوه‌ای که همین الان گارسون آورده بود رو بدون معطلی سر کشید و درون چشم‌هام خیره شد و با جدیت تمام لب زد.
- فکر کنم یادت رفته تو چه موقعیتی هستی نه؟
لعنتی، اوضاع داشت گره می‌خورد و من اصلا از این وضع خوشم نمی‌اومد. ادامه داد.
- یه خانم مسن که تازه شوهرش رو از دست داده و چندتا بچه قد و نیم قد، آهان یکی‌شون هنوز چهار سالشه درسته؟
پست فطرت عوضی. انگشت اشاره‌م رو بالا آوردم.
- اگه بلایی سر اونا بیاری...
حرفم رو قطع کرد و با پوزخندی که کنج لب‌هاش شکل گرفته بود گفت:
- اینش دیگه به خودت بستگی داره.
نمی‌دونستم باید غصه‌ی چی رو بخورم و روی چی تمرکز کنم. روی پدرم که به قتل رسیده یا خانواده‌م که الان گروگان گرفته شدند؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,493
پسندها
7,716
امتیازها
28,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #45
اون بدون این که کوچک‌ترین لرزشی درون صداش ایجاد بشه، اون حرف‌ها رو به زبون می‌آورد؛ طوری که انگار هزار بار این کارها رو ان انجام داده و ازش لذت برده باشه.
این کارها فقط از یک قاتل زنجیره‌ای بر می‌اومد؛ هر چند که خودش هم دست کمی از یک قاتل زنجیره‌ای نداشت. نگاهش می‌کردم؛ می‌دیدم که لب‌هاش تکون می‌خوره؛ اما دیگه چیزی نمی‌شنیدم. احساس می‌کردم استرس تمام تنم رو فرا گرفته و خون تو رگ‌هام خشک شده؛ دست‌هام یخ کرده بودند و دیگه از فضای اطرافم هیچی متوجه نمی‌شدم. تهدیدی که کرد، کم چیزی نبود.
بی‌اختیار صدام لحن التماس به خودش گرفت.
- خواهش می‌کنم.
با خیره شدن توی چشم‌های من که ازش خواهش و التماس می‌بارید، حرفش رو قطع و جمله‌ی دیگه‌ای رو جایگزین حرف قبلیش کرد.
- متوجه نشدم.
این حرف رو در حالی میزد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا