نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حقیقت مبهم | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Abra_.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 583
  • کاربران تگ شده هیچ

Abra_.

ناظر رمان
سطح
8
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
1,059
امتیازها
6,203
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #11
با این حال بدون توجه به حرف خودم به کارم ادامه دادم. صدای زیاد آهنگ گوش رو کر کرده بود. کل کشوها رو زیر و رو کرده بودم؛ اما دریغ از فلش. زیر لب زمزمه کردم.
- پس آرشام این فلش لعنتی رو کجا گذاشته؟
کشوها رو بستم و به طرف کمد دیواری که سمت راستم قرار داشت رفتم و درش رو باز کردم؛ اما هنوز شروع به گشتن نکرده بودم که صدای چرخش دستگیره و سپس باز شدن در من رو به خودم آورد. در خیلی سریع باز شد و من حتی فرصت فرار و یا پنهان شدن نداشتم. چشم‌هام رو برای ثانیه‌ای بستم. چرا ارمیا و هیراد هیچ کدوم حواسشون نبود. برای هزارمین بار لعنتی نثار این شانس و بی‌عرضگیم کردم و فقط تونستم چند قدم با کمد فاصله بگیرم و بعد به طرف شخصی که وارد اتاق شده بود چشم گردوندم. یک دختر با قد متوسط و تو پر و پوست تقریبا روشن؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

موضوعات مشابه

عقب
بالا