• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سُلدا | میم.رویا کاربر انجمن یک رمان

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
خب تکلیف نژاد خانواده‌ی پریشان هم معلوم شد. :to-become-senile:
لاچین نمیذاره بچم کاسبی کنه:raised-eyebrows:


لاچین عاشق ارتفاع بود و در حضور اصلان اجازه‌ی این را نداشت که تبدیل شود.
می‌دانستم چقدر سخت‌ست که خودت را به بند بکشی و پرنده‌ی درونت، جانت را زخمی کند.
پرواز لاچین ستودنی بود؛ پرهای قهوه‌ایش زیر نور خورشید، می‌درخشید. آن‌قدر ارتفاع گرفته بود که احتمال دیدنش کم باشد.
با خیال راحت کلید را درون قفل چرخاندم و در راهروی ورودی ساختمان را باز کردم. از عمد به در بسته‌ی واحد همکف نگاه نکردم.

آن دَر هم نارنجی بود؛ رنگ خاصی که کمتر جایی می‌شد مثلش پیدا کرد؛ رنگی ما بین قهوه‌ای و نارنجی.
هنوز در واحدمان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
به نظرتون چرا لاچین و بقیه اجازه ندارند تبدیل بشند؟ :too much work:



آره‌ی کوتاهی گفتم. بهار سه سال پیش، وقتی از سر و کول درختان حیاط بالا می‌رفتم؛ تن نیمه‌جان طرقه‌ای پایین درخت افتاده بود و با انرژی دستانم نجاتش داده بودم.
طرقه اصلا پرنده‌ی خانگی نبود که کسی بخواهد آن را قفسی کند ولی بی‌نوا مثل بقیه حیوانات انرژیم را حس کرده بود و می‌دانست بی‌خطرم.
حالا بعد مدت‌ها هوا که رو به سردی می‌رفت، با جفت خوش خط و خالش در حیاط خانه‌مان می‌چرخیدند.
طرقه‌های من از پرنده‌ی شکاری، حساب نمی‌بردند. رنگ‌شان آبی کبود بود و لاچین هر وقت از سرکشی‌شان حرص می‌خورد، آن‌ها را کبود صدا می‌زد.
من حتی برای آن‌ها اسمی نگذاشته بودم تا مبادا وابستگی‌شان به من،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
- خودتو جمع کن؛ همه حال‌شون خوبه؟ ببینم من نیستم، می‌تونید سُلدا رو به آتیش بکشید؟
جوری یک دفعگی نشست که غیر ارادی پایم را جمع کردم و من هم نشستم!
وقتی عصبانی می‌شد؛ درست مثل یک پرنده، موهای مشکی‌ کوتاهش رو به بالا متمایل می‌شدند.
مشت دست دیگرش را جلویم باز کرد و با دیدن وسیله‌ی درون دستش، نگاهم را دزدیدم.
لاچین، شامه‌ی قوی نداشت ولی چشمان تیزش از آسمان، فندک قرمز را دیده بود!
- از من نیست، لاچین!
طوری با چشمان ریز و مشکیش با غضب نگاهم می‌کرد که به مبل، کاملا تکیه دادم تا کمی از او، دور باشم!
اگر تبدیل می‌شدم، شاید فقط چند دقیقه می‌توانستم از چنگالش، فرار کنم. سرعت حمله‌ی لاچین، مثال زدنی نبود!
نه این‌که من و لاچین بخواهیم بهم حمله کنیم؛ فقط همه‌ی خانواده خواه جدی و خواه از سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
خب یه پارته دیگه :)

- چته وحشی؟ گفتم که از من نیست! از مشتریه؛ اومد بلوط برد و رفت! تازه، این فندکا سلیقه‌ی من نیست؛ فانتزی دوست دارم!
اعضای خانواده‌ی من، اجازه‌ی تبدیل نداشتند
و من می‌دانستم، تحمل این ماجرا، چقدر سخت و جان‌فرسا بود.
ریشه‌ی جان‌شان را می‌مکید و اگر هم گاهی تبدیل می‌شدند به جایِ حال خوب، تا ساعت‌ها پرخاشگر و افسرده بودند.
من از آن‌ها نمی‌رنجیدم و می‌دانستم چقدر برای‌شان عزیزم.
لاچین که انگار به خودش آمده بود؛ با نفس‌های تند و بغض کرده دستانش را جلویم گرفت.
- نگاه کن دستامو... پینه بسته پریشان!

درد لاچین چیز دیگری بود و دست‌هایش مثل همیشه بودند!
کنارش نشستم و او از خدا خواسته، در آغوشم خزید. خواهر بزرگم دلش از جای دیگری پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
پارت قبلی، یه جمله کوچولو جا مونده بود که ویرایش شد :687:
می‌دونم برای نژاداشون یکم گیج شدید، بریم جلو واضح‌تر میشه ؛)
فصل اول تموم شد و تا من درباره بقیه داستان و اسم فصل فکر کنم طول میکشه:smiling-face-with-tear:



اسد رابط انسانی‌مان بود. در یکی از روستاهای نزدیک‌مان زندگی می‌کرد و هر چیزی نیاز داشتیم در قبال پول، برای تبار لاوین، فراهم می‌کرد.
اسد آدم زبر و زرنگی بود و ماهم او را راضی نگه می‌داشتیم.
- عربه، حیوون خونگیش چی بوده؟

- فیلمش رو اسد، بهمون نشون داد؛ یه شیر ماده بود که طرف ادعا می‌کرده پدربزرگش از شکارچی‌های ایرانی خریده.

تازه دو هزاریم افتاد!
- ۱۲۰ سال؟ یعنی اونم از نژاد ماست؟
- بهتره بگی نژاد ارژن! احساس خطر نمی‌کنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
بعد از یه مدت سلاااام :day-dreaming:
حال‌تون چطوره؟ حس و حال‌تون موقع خوندن سلدا چطوره؟

خب کارام سبک شد و وقتشه بریم سراغ
فصل دومه قصه‌ی پریشان :to-become-senile:
یکی بیاد جای من تایپ کنههههه
من از تایپ متنفرممممم:smiling-face-with-tear:
:creditor:



فصل دوم: بی فرجام

برای بذر، چهار پایه‌ی فلزی بزرگی خریده بودم که هر وقت قد من و همکارم شادی، به قفسه‌های بالا نرسید؛ راحت باشیم.
حالا آن چهار پایه، پشت پیش‌خوان و درست چسبیده به صندلیِ من بود! بوی آهن زنگ زده‌اش، دائم در دماغم بود و اول صبحی دلم را زیر و رو می‌کرد.
با گوشیش مشغول بود و پاهایش را هی تکان می‌داد.
کفش‌هایش در حرکتِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
و بالاخره صحفه‌ی پنج :648342-72cb2e1b3522351e3290c7de779fdbb1:
بزن دست قشنگه رو....


با کفشش به بازویم زد؛ کلافه و عصبی از سفید شدن مانتو مشکیم، سرم را بالا گرفتم. آن‌قدر بالا بود که برای دیدنش باید گردنم را کاملا کج می‌کردم.
- کار و بار نداری تو که همیشه این‌جا پِلاسی؟
با صدای کشیده و عشوه‌ی رو مخی، تند تند پلک می‌زد!
- مشتری فرهیخته‌تون برای بار چهارم تو این ماه، اومدند عسیسم!
این مشتری فرهیخته‌ هم، شورش را در آورده بود! هر هفته، مثل روز اول، بدون استثنا، شنبه‌ها، حاضریش را در بذر می‌زد.
مِن، مِن کنان، چرتی می‌خرید و تا شنبه‌ی بعد غیب می‌شد.
زیر چشمی به پیاده رو نگاه کردم؛ درون ماشین نشسته بود.
باز خودم را با سایت مشغول کردم اما حواسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
پارت قبلی یه جمله کوچولو جامونده بود.♡

به دوستی همون اول رمان، گفتم لاچین شخصیت رو مخیه برام و چون نقش مهمی داره، ادامه‌ش میدم...
الآن می‌بینم چقدر لاچین هی شبیه خودم داره میشه :grinning-squinting-face::day-dreaming:
دچار شوک شخصیتی شدم:grinning-squinting-face: سعی می‌کنم لاچین رو دوست داشته باشم و اصلا رو مخ نیست و دختر خوبیه
:to-become-senile:



لاچین آن‌قدر مهربان بود که به کسی آسیبی نرساند اما جسمی!
از لحاظ روحی همه‌ی انسان‌ها از او فراری بودند. سعی کردم با لبخند و لحن گرم، کمی با او مراعات کنم.
- بنفشه‌های قبل رو برای اسفند و بهار آینده بذار. داخل گلدونای پشت سرت، پیاز سنبل کاشتیم. اگه از الان تا عید بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
بریم یکم از پسرمون بیشتر بخونیم:687:

ببینم پسر تازه واردمون طرفدارش بیشتر یا ارژن عزیزم؟
:to-become-senile:

پریشان انگشت کوچک دستش را به طرف او، برد.
- یه دوستیه بدون عشق؛ قول؟

گیسوان حنایی، چشمان مشکیش را قاب گرفته بود و از او دوستی معمولی می‌خواست؟
مگر می‌شد عاشق ابروهای حنایی و چشمان درشتش نشد؟ ناچارا انگشت دخترک را گرفت.
- راستین، دوست پریشان هستم خانم محترم!
معرفیش دخترک را خنداند. نمی‌دانست چه شد که دخترک تخس، دلش را برده بود.
همه چیز زیر سرِ موهای دخترک بود!
مشتش را زیر چانه گذاشت و با ولع به تابلوی مقابلش نگاه کرد.
قصد نداشت چیزی را از دست بدهد! پریشان به تابلوهای کافه اشاره کرد. دستانش خیلی کوچک و ظریف بود!
- از فرش دستبافت چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
717
پسندها
9,866
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
بیاین تابوی دختر نباید از پسر بزرگ‌تر باشه رو بشکنیم
حالا ۱۰۰ سال بزرگ‌تر چیزی نیست که... :to-become-senile:

تنها کسی که می‌تونه بگه سرد و گرم روزگار چشیده، پریشانه:day-dreaming::grinning-squinting-face:

خب گل پسر جدید هم راستینه :sun-bespectacled:



****
به پریشان درون آیینه، خیره نگاه می‌کرد؛ او را نمی‌شناخت. چشمان پریشان درون آیینه در این یک ماه از همیشه بیشتر می‌درخشید.

نخی که از یقه‌ی مانتوی نارنجی رنگش، آویزان مانده بود با سر انگشت، جدا کرد.
شال سبز را روی موهایش مرتب کرد؛ کیف کوچکش را برداشت و از خانه بیرون زد.

او قبلا، قلبش را به شیر ایرانی باخته بود اما شاید می‌شد قلبش را با کس دیگری هم شریک باشد. امروز وقت آن رسیده بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا