متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان از خاکستر تا خورشید | نسترن جوانمرد کاربر انجمن یک رمان

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
78
پسندها
430
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
از خاکستر تا خورشید
نام نویسنده:
نسترن جوانمرد
ژانر رمان:
#تراژدی #اجتماعی #عاشقانه
کد رمان: 5776
ناظر رمان: ❁S.NAJM ❁S.NAJM
خلاصه:
زلزله‌ای مهیب، خانه‌ای را ویران و خانواده‌ای را از هم می‌پاشاند. دو برادر، در کودکی میان خاک و آوار، پدر و مادرشان را از دست می‌دهند و خواهر کوچکشان برای همیشه ناپدید می‌شود. سال‌ها بعد، بزرگمهر، پزشکی فداکار، روی زخم دیگران مرهم می‌گذارد، درحالی‌که زخم‌های درونی‌اش همچنان تازه است. مهراد، گرفتار کابوس‌های بی‌پایان، میان گذشته‌ای که رهایش نمی‌کند و آینده‌ای که روشن نیست، دست‌وپا می‌زند. در این میان، ماهور، زنی باردار و شکننده، از سایه‌های خشونت همسرش می‌گریزد و در جستجوی نجات، ناخواسته به سرنوشتی گره می‌خورد که همه چیز را دگرگون می‌کند. این داستان، روایت خاکسترهایی است که هنوز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
616
پسندها
8,998
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
سن
23
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
78
پسندها
430
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
به‌نام‌نور‌هدایت
.
مقدمه
زمین لرزید، ویران کرد، و جان‌هایی را از ریشه کند؛ اما تنها خاک نبود که فرو ریخت. زیر آوار، آرزوها مدفون شد، خنده‌ها گم شد، و دستان کوچکی که می‌خواستند به زندگی چنگ بزنند، برای همیشه خاموش ماندند. از آن شبِ سیاه، تنها خاطراتی مثل شبح، سایه‌وار در ذهن‌ها ماند و زخم‌هایی که هرگز مرهمی نیافتند.
بیست‌ویک سال گذشته است. در این دو دهه، آوارهای بیرونی به ظاهر پاک شده‌اند، اما آوارهایی که بر دل‌ها نشسته‌اند، همچنان سنگین‌اند. بزرگمهر، پزشکی که زخم‌های دیگران را درمان می‌کند اما درون خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
78
پسندها
430
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
شب بود. شبی سنگین و سرد. شبی که دیوارهای خانه مثل یک زندان تنگ و بی‌روح، بر جان و روح او فشار می‌آورد. صدای خِش‌خِش‌ قدم‌های جلاد روحش، مانند پتکی بر اعصابش فرود می‌آمد. مردی که حتی سایه‌اش همچون هیولایی عظیم و برزخی، تمام زندگی او را فرا گرفته بود.
گوشه‌ی اتاق نشسته بود، زانوهایش را دراز و شکمِ برآمده‌اش را در بغل گرفته و سرش را به دیوار تکیه زده بود. تاریکی آن اتاق نمور تنها پناهش بود، اما حالا همان اتاقِ تاریک و خفقان آور هم نمی‌توانست تسکین درد زخم‌هایش باشد.
تنها چیزی که هنوز او را نگه می‌داشت و وادار به زندگی می‌کرد، نوزادی بود که در دلش آرام و قرار نداشت. هربار که نوزاد با ضربه‌ای وجود خود را یادآوری می‌کرد، شعله‌ای از امید در دلِ مادر روشن می‌شد.
تکیه‌ی سرش را برداشت و با لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
78
پسندها
430
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
***

صدای خرد شدن ساختمان‌ها، جیغ‌های خفه، توده‌های خاکستری‌ای که همه‌چیز را می‌بلعید اتاق را پر کرده بود. مهراد، میان خواب و بیداری، بی‌اختیار دستانش را برای بیرون کشیدن کسی در میان آوار تکان می‌داد.
- نه... نمی‌ذارم... ولت نمی‌کنم... نه‌نه‌نه...
صدای فریاد خودش را شنید و از جا پرید. عرق سرد، تمام بدنش را پوشانده بود. چشم‌هایش را دور تا دور اتاق چرخاند. تاریکی اتاق، مثل سایه‌ای سنگین بر او چیره بود. نفس‌هایش کوتاه و بریده‌بریده شده بود. دستان لرزانش را روی صورت غرق در عرق کشید. هرشب همین کابوس‌ها، همین صحنه‌ها و همین دل‌آشوبه هشداری برای بیدار کردنش از خوابِ نه‌چندان آسوده‌اش بودند...
با صدای آرام باز شدن در دستانش را از روی صورت برداشت. می‌دانست بزرگمهر است؛ مردی که بیشتر از یک برادر،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 1, مهمان: 1)

عقب
بالا