- تاریخ ثبتنام
- 7/10/24
- ارسالیها
- 208
- پسندها
- 1,738
- امتیازها
- 9,913
- مدالها
- 10
- سن
- 19
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #21
مهراد، که تا آن لحظه بیحرکت مانده بود، بالاخره انگشتانش را از هم باز کرد. اما هنوز چیزی نگفت. فرید آهسته گفت:
- یه مرد به اسم آصف کرمانی. چهلساله، پولدار، متنفذ. یه جورایی خانِ منطقهی خودشه. ماهور، توی شناسنامه، همسر دومش شده.
سکوت، بینشان سنگینی کرد. تنها صدای ساعت بود که فضا را پُر میکرد. تیکتاکهایش، به طرز عجیبی، شبیه ضربان عصبی مهراد بودند.
فرید پرونده را ورق زد و گفت:
- سه سال بعد، ماهور باردار شد. اما بچه هیچوقت به دنیا نیومد. خبر فوت پدرش، سکتهی مادرش... باعث شد بچه رو از دست بده.
حالا، دستهای مهراد درهم گره خورده بود. فرید اما نگاهش را از پرونده برنداشت. انگار که اگر مستقیم به چشمهای مهراد نگاه کند، چیزی بینشان خواهد شکست.
- با همهی اینا، آصف ولکنش نبود...
- یه مرد به اسم آصف کرمانی. چهلساله، پولدار، متنفذ. یه جورایی خانِ منطقهی خودشه. ماهور، توی شناسنامه، همسر دومش شده.
سکوت، بینشان سنگینی کرد. تنها صدای ساعت بود که فضا را پُر میکرد. تیکتاکهایش، به طرز عجیبی، شبیه ضربان عصبی مهراد بودند.
فرید پرونده را ورق زد و گفت:
- سه سال بعد، ماهور باردار شد. اما بچه هیچوقت به دنیا نیومد. خبر فوت پدرش، سکتهی مادرش... باعث شد بچه رو از دست بده.
حالا، دستهای مهراد درهم گره خورده بود. فرید اما نگاهش را از پرونده برنداشت. انگار که اگر مستقیم به چشمهای مهراد نگاه کند، چیزی بینشان خواهد شکست.
- با همهی اینا، آصف ولکنش نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش