- ارسالیها
- 97
- پسندها
- 515
- امتیازها
- 2,713
- مدالها
- 5
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #21
- فرید بود. گفت داره میاد اینجا تا با تو صحبت کنه. تا نیم ساعت دیگه میرسه.
ماهور لبخندی زد و از پشت میز برخاست:
- من... واقعاً ممنونم فهیم جان. نمیدونم اگر دیشب آقا فرید...
صدای زنگ در حرف او را قطع کرد و خندهی فهیمه را در آورد.
- حلال زادست! همیشه زودتر میرسه.
با خوشحالی به سمت در رفت و بازش کرد. اما قبل از اینکه بتواند حتی سلامی بدهد، ضربهای شدید او را به دیوار کوبید. فهیمه با صدای بلندی جیغ کشید و به عقب پرت شد؛ تنش به دیوار خورد و روی زمین افتاد. همه چیز در یک آن تغییر کرد.
ماهور ظرف کفی را با وحشت درون سینک پرت کرد و به سمت در برگشت. اما قبل از اینکه بتواند به سمت موبایل فهیمه برود، مردی قوی هیکل با ماسکی سیاه وارد شد و به سمت او رفت. جیغی کشید و از سمت مخالف مرد از آشپزخانه...
ماهور لبخندی زد و از پشت میز برخاست:
- من... واقعاً ممنونم فهیم جان. نمیدونم اگر دیشب آقا فرید...
صدای زنگ در حرف او را قطع کرد و خندهی فهیمه را در آورد.
- حلال زادست! همیشه زودتر میرسه.
با خوشحالی به سمت در رفت و بازش کرد. اما قبل از اینکه بتواند حتی سلامی بدهد، ضربهای شدید او را به دیوار کوبید. فهیمه با صدای بلندی جیغ کشید و به عقب پرت شد؛ تنش به دیوار خورد و روی زمین افتاد. همه چیز در یک آن تغییر کرد.
ماهور ظرف کفی را با وحشت درون سینک پرت کرد و به سمت در برگشت. اما قبل از اینکه بتواند به سمت موبایل فهیمه برود، مردی قوی هیکل با ماسکی سیاه وارد شد و به سمت او رفت. جیغی کشید و از سمت مخالف مرد از آشپزخانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.