- تاریخ ثبتنام
- 7/10/24
- ارسالیها
- 214
- پسندها
- 1,940
- امتیازها
- 11,713
- مدالها
- 10
- سن
- 19
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #101
من نبودم شمام رفتین؟ 
فهیمه غرغرکنان گفت:
- اگه مهرهی منو بزنی و خواب کاوه به هم بریزه، خودت باید بخوابونیش!
فرید جدی گفت:
- نوکرشم هستم! لالاییم میخونم! فقط نباید بیرونم کنید.
ماهور خندید. صدایش آرام، اما زنده بود. زندگی، با تمام زخمش، در همان لبخند کوچک میلرزید. مهراد کمی مایل شد سمت کاوه. به چشمهای بستهی کودک خیره شد. دستی به مویش کشید. بیهوا گفت:
- چهقدر شبیه توئه... مخصوصاً وقتی میخوابه.
ماهور سکوت کرد. نگاهش به سمت پنجره پشت سر مهراد رفت، جایی که شب آرام نشسته بود. دلش میخواست این شب کش بیاید. شاید نه برای فرار، بلکه برای ماندن. آذر دوباره نگاهش به بزرگمهر برگشت. گفت...
فهیمه غرغرکنان گفت:
- اگه مهرهی منو بزنی و خواب کاوه به هم بریزه، خودت باید بخوابونیش!
فرید جدی گفت:
- نوکرشم هستم! لالاییم میخونم! فقط نباید بیرونم کنید.
ماهور خندید. صدایش آرام، اما زنده بود. زندگی، با تمام زخمش، در همان لبخند کوچک میلرزید. مهراد کمی مایل شد سمت کاوه. به چشمهای بستهی کودک خیره شد. دستی به مویش کشید. بیهوا گفت:
- چهقدر شبیه توئه... مخصوصاً وقتی میخوابه.
ماهور سکوت کرد. نگاهش به سمت پنجره پشت سر مهراد رفت، جایی که شب آرام نشسته بود. دلش میخواست این شب کش بیاید. شاید نه برای فرار، بلکه برای ماندن. آذر دوباره نگاهش به بزرگمهر برگشت. گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر