- ارسالیها
- 50
- پسندها
- 128
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #51
صدای قدمهاش رو پشت سرم شنیدم که اونم راه افتاده بود. نمیدونم چند دقیقه میشد که بدون هیچحرفی پشت سر هم حرکت میکردیم که گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد:
- جانم سهیل، آره برگردید، نه نگران نباش، آره نزدیکیم شما برید. باشه فعلاً.
نمیخواستم باهاش حرف بزنم ولی مجبور بودم از حال باران خبر بگیرم چون نگرانش بودم. آروم گفتم:
- باران حالش خوبه؟ پاش خیلی آسیب دیده؟
بعد از کمی مکث گفت:
- آسیب جدی که ندیده ولی محض احتیاط با دو تا تیکه چوب آتلش کردم. فکر نکنم مشکلی باشه!
- چوب از کجا آوردید؟!
- حتی اگه مه باشه مشخصه کجائیم دیگه!
راست میگفت؛ اینجا پر از درخته! یهکم دیگه تو سکوت راه اومدیم تا بالاخره رسیدیم به همون جای قبلی، جایی که رأیگیری کردیم! اینجا دیگه مسیر عابر و ماشین جدا میشد و مسیر...
- جانم سهیل، آره برگردید، نه نگران نباش، آره نزدیکیم شما برید. باشه فعلاً.
نمیخواستم باهاش حرف بزنم ولی مجبور بودم از حال باران خبر بگیرم چون نگرانش بودم. آروم گفتم:
- باران حالش خوبه؟ پاش خیلی آسیب دیده؟
بعد از کمی مکث گفت:
- آسیب جدی که ندیده ولی محض احتیاط با دو تا تیکه چوب آتلش کردم. فکر نکنم مشکلی باشه!
- چوب از کجا آوردید؟!
- حتی اگه مه باشه مشخصه کجائیم دیگه!
راست میگفت؛ اینجا پر از درخته! یهکم دیگه تو سکوت راه اومدیم تا بالاخره رسیدیم به همون جای قبلی، جایی که رأیگیری کردیم! اینجا دیگه مسیر عابر و ماشین جدا میشد و مسیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر