- تاریخ ثبتنام
- 15/12/24
- ارسالیها
- 94
- پسندها
- 238
- امتیازها
- 1,078
- مدالها
- 3
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #51
- کاری به اینکه کتابِ یا هر کوفت و زهرمار دیگهای ندارم! نمیخوام از دوستام چیزی درخواست کنی! سر در نمیارم از این همه صمیمیت غیر قابل هضم!
جا خوردم و نگاهش کردم.
- من نمیدونستم شما بدتون میاد من با باران دوست باشم! اگه نمیخواستید چرا خودتون بارها ازم خواستید باهاش حرف بزنم؟ اگه مشکلی بود خب همون اول بهم میگفتید! فازتون چیه دقیقاً؟ من اینجا رو بلد نیستم وگرنه خودم دنبال کار خودم میرفتم.
خواستم از سمت راستش برم که پاشو گذاشت اونجا و جلوم وایساد و دستهاشو تو جیباش فرو کرد. خیلی عصبانی سرمو بلند کردم که دیدم اونم دست کمی از من نداره همونجوری که به چشمهای هم زل زده بودیم گفت:
- این مدتی که من غافل بودم از تو و خونه، چند بار تو نبود من بیرون رفتید؟ خونهشونم رفتی؟
از تعجب چشمهام...
جا خوردم و نگاهش کردم.
- من نمیدونستم شما بدتون میاد من با باران دوست باشم! اگه نمیخواستید چرا خودتون بارها ازم خواستید باهاش حرف بزنم؟ اگه مشکلی بود خب همون اول بهم میگفتید! فازتون چیه دقیقاً؟ من اینجا رو بلد نیستم وگرنه خودم دنبال کار خودم میرفتم.
خواستم از سمت راستش برم که پاشو گذاشت اونجا و جلوم وایساد و دستهاشو تو جیباش فرو کرد. خیلی عصبانی سرمو بلند کردم که دیدم اونم دست کمی از من نداره همونجوری که به چشمهای هم زل زده بودیم گفت:
- این مدتی که من غافل بودم از تو و خونه، چند بار تو نبود من بیرون رفتید؟ خونهشونم رفتی؟
از تعجب چشمهام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش