- تاریخ ثبتنام
- 11/1/25
- ارسالیها
- 30
- پسندها
- 107
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #21
صدای خشن پسری زیر گوشم شنیدم:
- داری چه غلطی میکنی؟
- ولش کن آرش!
داد زدم:
- ولم کن! تو چطور دایی هستی، که خواهر خودش رو کشته؟ هان؟
- بابا این چی میگه؟
- این رو به درخت میگن.
- ماهلینه دختر تارا.
پسره رو به عقب هل دادم. از اون خراب شده بیرون زدم. باورم نمیشد. یه دایی و پسردایی داشته باشم. با حرص و نفرت قهقهه زدم. تیام نباید از چیزی خبر دار میشد. به خونه رسیدم خودم و روی تخت پرت کردم. به ساعت نگاهی کردم.۱۶:۳۰دقیقه بود. وای شام درست نکردم. از اتاق بیرون زدم. تیام رو در حال تلویزیون دیدن دیدم.
- ساعت خواب.
جوابی ندادم. وارد آشپزخونه شدم بسته گوشتی در آوردم. کوکو درست کردم. تیام رو صدا زدم پشت میز نشستیم.
- میخوام شانلی و ماهان و دعوت کنم؟
- باشه، برای شب چیزهایی که مینویسم...
- داری چه غلطی میکنی؟
- ولش کن آرش!
داد زدم:
- ولم کن! تو چطور دایی هستی، که خواهر خودش رو کشته؟ هان؟
- بابا این چی میگه؟
- این رو به درخت میگن.
- ماهلینه دختر تارا.
پسره رو به عقب هل دادم. از اون خراب شده بیرون زدم. باورم نمیشد. یه دایی و پسردایی داشته باشم. با حرص و نفرت قهقهه زدم. تیام نباید از چیزی خبر دار میشد. به خونه رسیدم خودم و روی تخت پرت کردم. به ساعت نگاهی کردم.۱۶:۳۰دقیقه بود. وای شام درست نکردم. از اتاق بیرون زدم. تیام رو در حال تلویزیون دیدن دیدم.
- ساعت خواب.
جوابی ندادم. وارد آشپزخونه شدم بسته گوشتی در آوردم. کوکو درست کردم. تیام رو صدا زدم پشت میز نشستیم.
- میخوام شانلی و ماهان و دعوت کنم؟
- باشه، برای شب چیزهایی که مینویسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر