• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان من ارگ بمُ تو نقش جهانی | فاطمه محمدی اصل کاربر انجمن یک رمان

fatemehm.asl

نویسنده ادبیات
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
291
پسندها
1,797
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #71
نوای بلبل هنوز در فضا می‌پیچد که عربده هلیا از عمق خانه، چهارستون بدنم را می‌لرزاند.
- هوی! مگه سر آوردی نسناس؟
خاله انگشت از زنگ جدا می‌کند و دوباره در صورتم لبخند می‌زند. بوی حنای در هوا پخش شده می‌گویند تازه رنگی به گیس زده. صدای لخ‌لخ دمپایی‌ها روی موزاییک حیاط شنیده و هلیا در آستانه در ظاهر می‌شود؛ با حرص بازوی مادرش را عقب می‌کشد.
- آخه مادرِ من! تو زبون داری که میای پیشواز مردم؟
انتظار دیدنم را ندارد. سر که بالا می‌گیرد چهره عبوسش جایش را به شگفتی می‌دهد.
- به‌به! آفتاب از کدوم ور تابیده که اول صبحی چشم ما به جمال شازده خانم روشن شده؟
دستانم را از شقیقه جدا و مانتوی در تنم را صاف می‌کنم. از بعضی اخلاق‌هایش متنفرم. خوب می‌دانست حالم از اسم شاهدخت بهم می‌خورد‌؛ ولی چپ و راست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

نویسنده ادبیات
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
291
پسندها
1,797
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #72
تازه چشمانم به لباس‌های شلخته و خانگی هلیا می‌خورد. یک شلوار گشاد صورتی با شکل‌های میکی ماوس، هیچ وقت از این کارتون خوشم نمیامد. آن موجود سیاه رنگ دو گوش، بیشتر از شخصیت موردعلاقه کودکان شبیه موجودات شیطانی بود. در آن دوران که همه عاشق دیدن کارتون بودند، من علاقه داشتم پای مستند‌های حیات وحش بنشینم، حتی ناهید هم علاقه نداشت مانند دیگر زنان پای سریال‌های صد ساله ترکی بنشیند. تمام وقتش را پای چرخ خیاطی می‌گذاشت و خیاطی می‌کرد.
- اون روز با ماشین سالم رسیدی خونه یا... .
هلیا حرفش را کامل نکرده دستم را روی سینه‌اش می‌گذارم و به داخل حیاط هولش میدهم. چشمانش از فرط تعجب می‌خواهد بیرون بزند. با عجله خودم هم داخل می‌روم و در را آرام روی هم می‌گذارم.
جمله‌ای کوتاه در صورت پر از بهت او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

fatemehm.asl

نویسنده ادبیات
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
291
پسندها
1,797
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #73
تا پست‌ها باز می‌شوند، سیل اخبار و عکس‌هاست که به چهره‌ام دهان کجی می‌کند. این وسط آن کسی که عکس‌هایم را پخش کرده، باید می‌رفت التماس خدا می‌کرد تا دستم بهش نرسد. صفحه را بالاتر می‌برم و چیزی تازه به چشمم می‌خورد. آن عکس قدیمی دونفره لعنتی که از نیم رخ گرفته شده‌ بود... .
در کارگاه نقاشی، میان سه پایه‌ها و مجسمه‌های آناتومی، من و قباد مقابل یکدیگر ایستاده بودیم. یکی از ته دل می‌خندید و دیگری مردانه لبخند داشت. عکسی که روزی بوی زندگی و عشق می‌داد، حالا با آن تیتر زرد و کثیف، لکه‌دار شده است. متنی که می‌گفت« طبل رسوایی سلبریتی محبوب، او متهم به دست درازی به یک دانشجو بازیگری است!»
مردم نادان خیال کرده بودند دلیل تمام خشم من روی آن صحنه از قباد، بخاطر رابطهٔ اجباری خیالی‌شان بوده… ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

نویسنده ادبیات
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
291
پسندها
1,797
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #74
هلیا برای شروع غرولندهایش نامم را صدا میزند. وقت حرف‌های قلنبه‌سلبنه نبود. همین حالا سلول‌های بدنم را اضافه می‌دیدم و می‌خواستم سر از بد قطع کنم. با نفسی عمیق، شانه‌های افتاده‌ام را بالا می‌کشم. دستم را چند بار روی بازو‌یش می‌کوبم.
- بی‌خیال هلی آبی که ریخته، نمیشه جمع کرد.
چشمانش نگران‌تر می‌شود. خوب مرا می‌شناخت، شیده و بی‌خیالی؟ از کی تا حالا آبی زمین می‌ریخت و شیده فقط تماشا می‌کرد؟ شده باید آب روی زمین می‌شد؛ ولی عقب نمی‌کشید... .
جلوی راه را گرفته و قاطعانه نگاهم می‌کند. در دل پوفی سر می‌دهم و او را به زور داخل هول می‌دهم. در همان حال انگشت اشاره‌‌ام را روی هوا تکان میدهم.
- به خاله حرفی از این خبرا نزن، بار آخرتم باشه اینجوری باهاش حرف زدی.
هلیا می‌خواهد دهان باز کند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

fatemehm.asl

نویسنده ادبیات
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
291
پسندها
1,797
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #75
مشتی به پیشانی می‌کوبم و خودم را به ناسزا می‌بندم. لباس‌هایم را عوض و موهایم را می‌بافم. به قدری خسته‌ام که تا سه روز توان خوابیدن دارم.
بدون لب زدن به غذا با آن‌که صدای معده‌ام خانه را روی سرش گذاشته، هندزفری‌هایم را برمی‌دارم؛ اما با به یاد آوردن نبود موبایل پوزخندی میزنم و آنها را همانجا رها می‌کنم. حتی نعمت گوش دادن آهنگ هم از دست داده بودم. روی ملحفه یاسی و خنکِ تخت دراز می‌کشم. منی که همیشه عاشق غذا هستم جالب است خواب را ترجیح می‌دهم.
روی زانو می‌نشینم و پنجره اتاق را باز می‌کنم. صدای گنجشک‌ها کمی از التهاب درونم کم می‌کند. چشمانم نور ظهر را دنبال می‌کنند و می‌رسند به دیوار ترک خورده اتاق، و بعد به بوم سفید و خالی روی سه پایه نقاشی‌ام... .
لبی برایش کج می‌کنم و باز هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

fatemehm.asl

نویسنده ادبیات
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
291
پسندها
1,797
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #76
- تو کجا؟
صدای هلیا شبیه سیلی وسط کلاس می‌ماند.
- واسه خاطر تو کلاسو خالی کردیم!
دخترک از لحن هلیا بدش آمده، با برافروختگی او را عقب هل میدهد که بند کیفش پاره شده، پخش زمین می‌‌شود و صدای مهیبی میدهد.
خم می‌شود تا جمعش کند؛ اما قبلش دهن کجی می‌کند.
- لاتیشو واسه من پر نکن هلیا. خوب می‌دونم طبلت تو خالیه.
اینبار نوبت من است. به میز کنار دستم تکیه میدهم. دست‌ها روی سینه قفل، پاشنه گرد کفش‌های دوست داشتنی‌ام را با ریتم زمین می‌کوبم. بی‌مقدمه، بی‌انعطاف می‌پرسم:
- عکسام رو به چه حقی پخش کردی؟
جا می‌خورد. نه انکار بلد است، نه قربانی بودن را. لبش را می‌گزد و نگاهش به بیرون از پنجره می‌دود.
- عکس؟ کدوم عکس؟
قصد دارم قدم به قدم حرف از زبانش بکشم؛ اما
ضربه‌ی محکم هلیا رو سینه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا