- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 292
- پسندها
- 1,798
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #51
- ای صغیر پایت را از گلیمت درازتر کردی گردنت را میزنم.
به شمشیر الکی و اخمهای مادرانهاش که به صورتش نمیاید بلند و مستانه میخندم.
با انگشت اشاره چاقو یا همان شمشیرش را عقب هل میدهم و پر هوس به خیارشورهای حسابی شور داخل ظرف زردرنگ روی اوپن زل میزنم.
- مراقب باش دستتو نَبُری ملکه.
تازه چشمانش مرا دیده بودند. با ترسی که در چهرهاش دویده چاقو را رها میکند و دست به چانهام میگیرد. درحالی همه جایم را وارسی میکند با پریشانی میپرسد:
- این چه سر و وضعی دردونه؟
میدانستم که وقتی استرس میگیرد، شبیه خودم لبانش میخندد! حالا خندهای کج و کوله داشت که میگفت مادرت دلواپس شده.
- چرا هیچی نمیگی میخوای دقم بدی؟
تمام اتفاقات بیرون از خانه باید همان بیرون میماند، وقتی نقاب بیخیالی را زدم...
به شمشیر الکی و اخمهای مادرانهاش که به صورتش نمیاید بلند و مستانه میخندم.
با انگشت اشاره چاقو یا همان شمشیرش را عقب هل میدهم و پر هوس به خیارشورهای حسابی شور داخل ظرف زردرنگ روی اوپن زل میزنم.
- مراقب باش دستتو نَبُری ملکه.
تازه چشمانش مرا دیده بودند. با ترسی که در چهرهاش دویده چاقو را رها میکند و دست به چانهام میگیرد. درحالی همه جایم را وارسی میکند با پریشانی میپرسد:
- این چه سر و وضعی دردونه؟
میدانستم که وقتی استرس میگیرد، شبیه خودم لبانش میخندد! حالا خندهای کج و کوله داشت که میگفت مادرت دلواپس شده.
- چرا هیچی نمیگی میخوای دقم بدی؟
تمام اتفاقات بیرون از خانه باید همان بیرون میماند، وقتی نقاب بیخیالی را زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش