• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تابوت زمان: در آرواره‌ی حنانه | رأیا کاربر انجمن یک رمان

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
127
پسندها
289
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #21
حنا با نشستن روی تخت، به سمت من برمی‌گردد. با روی بازی می‌پرسد:
- شما نمی‌آین؟
منظورش روی تخت است؟ چرا باید روی تخت بروم؟ او باید استراحت کند؛ با همین افکار در اتاق را می‌بندم.
گویا حنا سوالم را از ابروهایی که بی‌هوا بالا پراندم، خوانده است که سر پایین انداخته و صورتی که از لابه‌لای رد پانسمان رنگ گرفتگی پوستش مشخص است، آرام و پر از تردید ادامه ‎می‌‎دهد:
- می‌خواستم اگه امکانش هست، سرم رو روی پاتون بذارم.
میانه‌ی راهم به سمت تخت متوقف می‌‎شوم. برای یک لحظه، خیلی کوتاه و گذرا، لرزی شدید به تنم می‌نشیند و به ثانیه‌‎ای از بدنم می‌رود.
کماکان فهمیده بودم حنا بعضا بیش از حد صمیمی می‌شود اما در این اندازه‌‎اش را انتظار نداشتم. مانده‌‎ام از کمبود محبتی رنج می‌برد که در من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
127
پسندها
289
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #22
فصل دوم:
"آزار گناه"
«گناه و عذاب ناشی از اون، همیشه علت و معلول نیستن؛ عذاب گناه می‌‎تونه باشه، بدون گناهی که واقعا صورت گرفته باشه و در این صورت، هنوز هم درد داره!»



وقتی با بی‌‎میلی چشم‌‎هایم را باز می‌‎کنم، از دیدن تار و پود محو سفید-سبز سجاده‌‎ام تعجبی نمی‌‎کنم؛ به اندازه‎ای خسته بودم که بعد از نماز، روی همان سجاده‎ از حال بروم. ترجیح داده بودم نمازم را در اتاق مهمان بخوانم تا اگر حنا بیدار شد، از نبودم تعجب نکند. پس از این که چند بار پلک می‌‎زنم تا دیدم واضح‌‎تر شود و خوابم بپرد، متوجه‎ی تاریکی غیرعادی فضای اتاق می‌‎شوم؛ دیدم تار نبود، فقط نور مناسبی نیست!
پیش از نماز خواندنم لامپش را روشن کرده بودم اما الان تنها نور ماهی که از پنجره راه به درون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
127
پسندها
289
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #23
با صدای بلندی که در فضای بسته‌ی خانه بازتاب می‌‎شود، به خودم می‌آیم. وحشت‌زده به پشت پایم نگاه می‌کنم. چاقو را رها کرده‌‎ام! گویا دست‌هایم به خاطر لرزش و ترس، سست شده‌‎اند که یارای نگه داشتنش را نداشتند.
صدای قهقهه‌ی تمسخرآمیزش به اقدام احمقانه‌‎ام خانه را برمی‌‎دارد. دستش تکان می‌خورد و اسلحه‌ی گرمی که احتمالا برای کشتنم تدارک دیده را می‌بینم!
مات شده‌ام. ناخوداگاه از ترس عقب می‌روم. جلو می‌آید. مغزم دیوانه‌وار می‌خواهد موقعیت را توجیه کند! مدام می‌‎پرسد چرا نیما مهران، محکوم به حبس درجه یک باید در این خانه حضور داشته باشد؟!
مهران عجیب می‌خندد. چشم‌هایش شبیه کودکی ذو‌ق‌‎زده می‌درخشند. حرکات بدنش ناموزون اما تحت کنترل است؛ شبیه دیوانگان می‌ماند. کش‌‎دار حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
127
پسندها
289
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #24
وقتی دستش تکان می‌خورد، نفس در سینه‌ام حبس می‌شود. مهران با خونسردی غریبی کمر راست می‌کند؛ این حالتش من را بیشتر می‌ترساند. کاملا عادی موهایش را عقب می‌فرستد و... چیزی پیدا می‌شود که از آن بیشتر از صورت مهران بترسم! اسلحه‌ای که به سمت پیشانی‌ام می‌گیرد.
زمان برایم متوقف می‌شود. گوش‌هایم فقط صدای تپش قلبم را می‌شنوند. پاهایم را بیش از پیش در سینه‌ام جمع می‌کنم و مهران ذره‌ای جلوتر می‌آید. لرزش بدنم به نحو ترحم‌آمیزی واضح می‌شود. قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم می‌چکد.
نمی‌خواهم بمیرم! صورت بابا، مامان، ایلیاد... ای کاش بابا نمی‌رفت، ای کاش ایلیاد برای درسش ارزشی قائل نبود، ای کاش من احمق برای رفتن راضی‌اش نمی‌کردم، ای کاش به خانه‌ی مامان رفته بودم!
ای کاش...
-‌ بیا فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
127
پسندها
289
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #25
در همان حال مهران خم می‌شود. در صورتم تف می‌اندازد. کوتاه می‌گوید:
-‌ ولش کن! وقتش رو ندارم تا صبح معطل تو باشم.
حالم بد می‌شود. عق می‌زنم و فقط کمی بزاق در دهانم جمع می‌شود. به خودم از درد و بدبختی می‌پیچم اما هنوز... من هم می‌توانم شبیه مهران روی دیگری داشته باشم. رویی که برای زنده ماندن، هر غلطی بکند!
به سیم آخر می‌زنم. صورتم را جلو می‌برم و تا حد امکان، محکم مچ پایش را دندان می‌گیرم. مزه‌ی خونش از زهر بدتر است!
به خاطر درد، سریع پایش را پس می‌کشد که درد وحشتناکی در دهان من می‌پیچد. حدسش را می‌زدم اما نه به این شدت! دهانم پر از خون می‌شود. قسمتی از لثه‌ام از درد جیغ می‌کشد. خون‌ها را که بی‌اختیار تف می‌کنم، یک تکه‌ی دندان شکسته‌ی تیز بیرون می‌افتد. دست کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا