• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تابوت زمان: در آرواره‌ی حنانه | رأیا کاربر انجمن یک رمان

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
تابوت زمان: در آرواره‌ی حنانه
نام نویسنده:
رأیا
ژانر رمان:
علمی-تخیلی، عاشقانه، جنایی، معمایی
کد رمان: 5733
ناظر: @FROSTBITE



«بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین، انه خیر ناصر و معین»



نام مجموعه: «تابوت زمان»
نام جلد اول: «در آرواره‌ی حنانه»

خلاصه‌ی رمان:
ایرن نیکداد، یه دختر سی ساله‌ی مستقل، شریف و درست‌کار به ظاهر عادیه؛ اما هیچ چیز اطرافش عادی نیست! نه پدری که ازش دوری می‌کنه و خون خودش رو برای ایرن کثیف می‌دونه، نه همکار پررویی به اسم آقای رأیا شایگان که همیشه روی اعصابش می‌ره و نه دختر سراسر زخمی‌ای بی‌نهایت شبیه خودش به نام حنانه که یه روز پشت در خونه‌ش پیدا می‌شه و به نظر می‌رسه از رأیا شایگان متنفره... با وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
14
 
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,536
پسندها
5,636
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1) (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raiya

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

___
فاجعه زمانی شروع شد که انسانی با عواطف و خواست‌های انسانی، در خلأ بزرگ شد... این انسان، همه‌ را می‌بلعد!
___


فصل صفر: «حنانه و مرگ یارا»

"حنانه"

تار و پود وجود کوچک شش ساله‌اش را احساس می‌کنم؛ نفس‌های آرام می‌کشد، خیلی قشنگ و خواستنی به پهلو خوابیده است.
دقایقی پیش مادرش پتوی فیروزه‌ای گرمش را روی شانه‌هایش کشید و رفت.
تصورم بالای سرش می‌ایستد. از بیرون نگاهش می‌کنم و... اگر دستی داشتم، به حتم آن‌قدر مشتش می‌کردم که ناخن‌هایم کف دستم را ببرند.
ایرن، وجود کوچک پاک، بالاخره فهمیده‌ام تمام عذابی که می‌کشم، به خاطر نفسی است که او می‌کشد؛ می‌خواهم رها شوم، نبینم، احساس نکنم، نشنوم، نیاز نداشته باشم، می‌خواهم نباشم... نباش ایرن!
به اشاره‌ام بند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #4
دوازده‌سال بعد

نام کاملش یارا شایگان است؛ یارا به معنای نیرومندی، هر چند بدن ضعیفی دارد. این نام، بیشتر شبیه آرزوی امیدوارانه‌ی پدر و مادرش برای او است، کودکی که زمان به دنیا آمدنش، بیم مردنش می‌رفت اما اکنون، با وجود بدن ضعیف اما بیست و چهار ساله، عصبی با پایش روی زمین ضرب گرفته است و پشت سر هم یک شماره را می‌گیرد؛ شماره‌ی شخصی ناآشنا اما مهم...
ثانیه‌های آخر، تماس وصل می‌شود. مرد میانسالی، خشک جواب می‌دهد:
- بله؟
دودلی به جان یارا می‌افتد. دلش می‌خواهد خودش را بزند که چرا صدای آن شخص را به یاد نمی‌آورد. دلش مانند سیر و سرکه می‌جوشد، می‌قلد و معده‌اش درد می‌گیرد. صورتش با درماندگی درهم می‌رود. همه‌ی وجودش آژیر نحس می‌کشند.
در نهایت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #5
دوازده‌سال دیگر بعد

"حنانه"
- می‌خوام بکشمت!
بارهای زیادی در این مورد با ایرن حرف زدم، پرسیدم، خبر دادم، اذیتش کردم اما آخرین باری که به زبانش آوردم، شب تولد شانزده سالگی‌اش بود؛ شبی که می‌خواستم رها شوم، می‌خواستم رهایش کنم اما...
با وجود این که دیگر کودکی نبود که متوجه‌ی معنای دقیق حرفم نشود، واقعاً واکنش خاصی نشان نداد. برای اولین بار در تحلیل فرآیند ذهنی‌اش به مشکل برخوردم. شاید احمقانه اما فقط خندید؛ کوتاه، بی‌صدا، عمیق!
مطمئن نیستم اما گاهی فکر می‌کنم شاید همان یک بار، چرخ رابطه‌یمان برعکس چرخید. نه من او را، که او من را خواند و من... هنوز هم او را نکشته‌ام و به جایش نفس‌های آرامش را می‌شمارم‌‌. نفس‌هایی که امشب، میان خوابش، رند می‌شوند!
اکنون، دوباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #6
سلول‌های بدنم به جوش و خروش افتاده‌اند اما مجبورم بی‌صداتر از پیش، فقط سر جایم ثابت بمانم و به ادامه‌ی تظاهر به خواب بودنم بپردازم... سخت است و دلم برای این سختی هم می‌رود؛ دوستش دارم!
بابا با مکث کوتاهی لب‌هایش را پس می‌کشد. می‌توانم حدس بزنم کمرش را صاف می‌کند. ای کاش بوسه‌اش کمی بیشتر طول می‌کشید؛ البته نه... اگر زیاد در آن حالت می‌ماند شاید کمردرد می‌گرفت، درد بابا را نمی‌خواهم.
صدای بابا وقتی بلند می‌شود، عجیب گرفته است:
- متأسفم ایرِن... نباید دختر من می‌بودی! خون من... برای تو کثیفه!
کیش و... مات!
شاید اگر بابا کشیده‌ای مهمانم می‌کرد، انقدر دردم نمی‌گرفت!
صدای گرفته و خشک بابا پا می‌کشد به تمام احساس خوبی که از بوسه‌اش گرفته بودم. کنترل کردن ابروهایم که با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #7
برای دادن جواب بابا نگاهی به اطراف می‌اندازم. سطح میز شفاف غذاخوری نقره‌ای میان آشپزخانه، گرد و خالی است. روی اپن هم به غیر از دو مجسمه‌ی کوچک دختر و پسر و دو گلدان گل مصنوعی به علاوه‌ی تلفن بی‌سیم خانه چیزی دیده نمی‌شود. روی سنگ‌های آشپزخانه هم خبری از روان‌نویس مشکی بابا نیست.
پوفی می‌کنم؛ حیف شد! به ناچار با حرکت انگشت‌هایم کاملاً نامرئی زیر نوشته‌ی بابا، همراه با نوشتن، زمزمه می‌کنم:
- موفق باشید بابا!
و دیگر بدون نوشتن، ادامه می‌دهم:
- امیدوارم مشکلتون حل بشه!
ای کاش ریسکش را به جان می‌خریدم و صبح زود، حتی شده زیر چشمی، برای یک نظر بابا را می‌دیدم. دلم برایش تنگ می‌شود؛ نه! همین الان شده... به هر حال دخترها بابایی‌اند.
***
مات می‌شوم؛ دقیقاً از لحظه‌ای که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #8
وارد کتاب‌فروشی که می‌شوم، حال و هوایم عوض می‌شود. تم ساده‌ای که از طرح چوب درخت دارد و بوی عودی که در فضا پیچیده است را واقعا می‌پسندم. دلم نمی‌آید سکوت کتاب‌فروشی را بشکنم؛ به خصوصی با دیدن فردی که مشغول بررسی یکی از کتب است.
با وجود فضای ساده و عاری از هرگونه تزئینات اضافه، حس کتاب‌خانه را به آدم می‌دهد؛ بنابراین بدون حرف، فقط سرم را برای خانم فروشنده که کم سن و سال به نظر می‌آید، تکان می‌دهم و در مقابلش، لبخند زیبایی با وجود چال گونه‌ی عمیقش دریافت می‌کنم.
به نظرم هنوز دانشجو باشد؛ انگار فروشنده‌ی جدید است، تا به حال او را در این کتاب‌فروشی ندیده بودم. بر خلاف همیشه که در قفسه‌های مربوط به حقوق خصوصی یا جزا خودم را خفه می‌کردم، این بار به سراغ قفسه‌های مربوط به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #9
و برای اولین بار، کاری به لبخند حرص درآورش ندارم! به جایش، نگاهم روی چهره‌اش می‌ماند. همان موها و رنگ‌ها، همان صورت و اجزا... منتها این بار به جای یک پسر بچه، متعلق به مرد سی و شش ساله‌ای است که می‌شناسم، البته در هر صورت دست کمی از بچه‌ها ندارد!
رأیا شایگان، هم‌کلاسی سابق و به اصطلاح هم‌کارم!
شباهت میانشان به قدری عجیب است که انگار آن پسربچه، کودکی همین شایگانی است که جلویم ایستاده و هنوز، دست به جیب و با تک ابروی بالا پریده نگاهم می‌کند. بی‌توجه، دوباره سرم به سمت پسربچه می‌چرخد. تا جایی که می‌دانم، شایگان یک خواهر بیشتر ندارد. مانده‌ام این پسر بچه چه نسبتی با او دارد که انقدر شبیه هستند و به علاوه، اسم من را هم می‌داند!
با دیدن جای خالی پسربچه، لحظه‌ای مکث...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
105
پسندها
227
امتیازها
1,118
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #10
نمی‌خواهم ظاهرم را ببازم. شایگانی که اکنون می‌شناسم، دقیقاً همین است؛ هم‌کاری که بهش باخته‌ام و هر وقت من را می‌بیند، محال ممکن است آن باخت را به سرم نکوبد!
از باختم شرمنده نیستم، موکلم واقعاً گناه‌کار بود اما این دست انداختن‌های شایگان، منصفانه نیست!
«چرا فقط نمی‌زنیش؟»
منِ درونی‌ام از من می‌پرسد و فقط جواب می‌دهم:
«احترام و نگه داشتن حرمتش واجبه!»
دروغ چرا؟ از درون دارم می‌سوزم. با کشور مقایسه شده‌ام، من آدمم! برای خودم حرمت و کرامتی دارم؛ شبیه همه عصبانی می‌شوم اما...
«سوزوندنش هم حرمت و کرامتش رو از بین می‌بره؟ انسان باید درد بکشه!»
از آنچه که در دل خودم می‌گذرد، مات می‌شوم؛ من درونی چه بی‌رحمانه حرف می‌زند! چه زمانی یاد گرفته‌ام انقدر بی‌پروا فکر کنم؟ طبیعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 13)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا