- تاریخ ثبتنام
- 9/3/25
- ارسالیها
- 320
- پسندها
- 654
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #91
- اینجوری من حتی بیشتر میترسم!
نمیدانم چرا عرصه برم تنگ میگذارد. میفهمم به خاطر دیدن شایگان و نرگس است ولی چرا؟ تا پیش از آن حالم انقدر گرفته نبود.
- نیکداد؟!
صدای شایگان، اجازهی پیشروی را نمیدهد. با اشارهاش جلو میروم. لبخندی میزنم و مقابل نرگس میایستم. شایگان خیلی مفید و مختصر میگوید:
- نیکداد، نرگس زاهدی... نرگس، ایرن نیکداد!
فکر کنم دارم از دست میروم. به نحو مسخرهای در این خرد میشوم که شایگان نام خانوادگی من و نام کوچک نرگس را گفت؛ بد است؟ نه! ولی من حس بدی دارم. حس بد ناآشنایی است؛ نمونهاش را تجربه نکردهام. در اصل شایگان با خطاب نام خانوادگیام احترامم را نگه داشت ولی... چرا حس عجیبی شبیه حسودی دارم؟
- خوشوقتم.
حتی صدای نرگس هم کودکانه...
نمیدانم چرا عرصه برم تنگ میگذارد. میفهمم به خاطر دیدن شایگان و نرگس است ولی چرا؟ تا پیش از آن حالم انقدر گرفته نبود.
- نیکداد؟!
صدای شایگان، اجازهی پیشروی را نمیدهد. با اشارهاش جلو میروم. لبخندی میزنم و مقابل نرگس میایستم. شایگان خیلی مفید و مختصر میگوید:
- نیکداد، نرگس زاهدی... نرگس، ایرن نیکداد!
فکر کنم دارم از دست میروم. به نحو مسخرهای در این خرد میشوم که شایگان نام خانوادگی من و نام کوچک نرگس را گفت؛ بد است؟ نه! ولی من حس بدی دارم. حس بد ناآشنایی است؛ نمونهاش را تجربه نکردهام. در اصل شایگان با خطاب نام خانوادگیام احترامم را نگه داشت ولی... چرا حس عجیبی شبیه حسودی دارم؟
- خوشوقتم.
حتی صدای نرگس هم کودکانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.