- تاریخ ثبتنام
- 9/3/25
- ارسالیها
- 314
- پسندها
- 619
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #111
ذات آدم، خرده شیشه زیاد دارد؛ به خصوص که امید به زندگی در میان باشد. خسته از جدالی بیپایان با خودم، تلفن همراهم را روی میز توالت میکوبم و با نگاهی عاقل اندر سفیه، در آینه خودِ بیشهامتم را سرزنشگرانه میپایم.
نشد، هر چه کردم، هر چه با خود گفتم، سر و کله زدم، مو از سرم کندم، نشد که نشد... دستم شمارهی بابا را آورد اما آیکون تماس را نتوانست بفشارد. همین دیروز به خودم این قول را دادم! آمدم و نمردم؛ آن وقت چه کار کنم؟ همین یک سوال کافی است تا باز هم خودم را بیرون نریزم. بیچاره بابا با این دختری که حتی نمیتواند یک دوستت دارم ساده را مستقیماً به او بگوید. به نحو مسخرهای خجالت میکشم، از جواب بابا هم میترسم. اگر گفت من هم دوستت دارم، به این دلیل که فقط وظیفهی...
نشد، هر چه کردم، هر چه با خود گفتم، سر و کله زدم، مو از سرم کندم، نشد که نشد... دستم شمارهی بابا را آورد اما آیکون تماس را نتوانست بفشارد. همین دیروز به خودم این قول را دادم! آمدم و نمردم؛ آن وقت چه کار کنم؟ همین یک سوال کافی است تا باز هم خودم را بیرون نریزم. بیچاره بابا با این دختری که حتی نمیتواند یک دوستت دارم ساده را مستقیماً به او بگوید. به نحو مسخرهای خجالت میکشم، از جواب بابا هم میترسم. اگر گفت من هم دوستت دارم، به این دلیل که فقط وظیفهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.