متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

*خنده دار ترین ترستون*

  • نویسنده موضوع Alef_Gaf
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 76
  • بازدیدها 2,740
  • کاربران تگ شده هیچ

Elena

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
363
پسندها
15,129
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
  • #31

Nadiiia

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
142
پسندها
4,093
امتیازها
16,633
مدال‌ها
8
  • #32
امضا : Nadiiia

Elena

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
363
پسندها
15,129
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
  • #33

Vαмpιre

کاربر انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
256
پسندها
6,292
امتیازها
22,273
مدال‌ها
3
  • محروم
  • #34
من عادت دارم هرشب یه ساعت برم دو تو یه شهرک صنعتی که روی یه مرتع سرسبز ساخته شده.. طبق عادت هرشب هفته قبل رفتم دو تو اون شهرک،(تو اون شهرک بجز اولش ک نگهبانی داره شبا هیچ ادمی تو اون شهرک نیس ولی پر از سگه یعنی هر 10متر حداقل 2تا سگ می بینی ک گوشه خیابون نشسته )خب این سگا هیچ وقت دنبال نمیکردن منو تا این ک اون شب داشتم می دویدم اروم اروم ک دیدم یه سگ مشکی ک خداییش خیلی سگ بود...:laughting:یعنی خیلیی بزرگتر از سگای دیگه بود یه پارس کرد من توجه نکردم( دیدم یه ماشین حدودا 100متر جلو تر ازمنه یه پسره داشت به زنش رانندگی یاد میداد فک کنم زنه رو دنده دو بود ماشینش )دوباره سگه یه پارس کرد من یکم ته دلم خالی شد با پارس سومش دیدم همه سگا بلند شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Vαмpιre

zeinab z

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
735
پسندها
8,836
امتیازها
31,973
مدال‌ها
17
سن
24
  • #35
یه ترسی که همیشه باهامه اینه که جلوی جمع بیفتم یا یه سوتیه وحشتناک بدم
چون سابقه ی خوبی تو اینجور کارا دارم :/ در حدی که هیچ راهی برای جمع کردن و به اصطلاح ماست مالیش وجود نداشته باشه :/
 
امضا : zeinab z

zeinab z

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
735
پسندها
8,836
امتیازها
31,973
مدال‌ها
17
سن
24
  • #36
من از اینکه شب خونه تنها باشم میترسم..... چون وسایل خونه همش صدا از خودشون در میارن و از اونجایی که خونمون دوطبقه و پایین خالیه ترسنانک ترم میشه برایه همین هروقت تنهام شبا همه لامپارو رو شن میکنم تلوزیون رو هم روشن میکنم و صداش رو زیاد میکنم از تویه کامپیوترم هم اهنگ میزارم و در اخر یه وسیله برایه دفاع از خودم دستم میگرم و هی از اینور خونه به اونور خونه میرم و با هر صدایی هم دومتر میپرم بالا....خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
چه شباهتی :/ من تو روز روشن هم این ترسو دارم
ولی در کل ترسم بیشتر از تاریکی از تنهاییه
 
امضا : zeinab z

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,844
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • #37
هیچوقت ترس یه ادم برای خودش خنده دار نیست
 
امضا : سامیار زاهد

miss cute

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
131
پسندها
6,386
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
  • #38
عاقا نخندين ولي من با اين سن از تاريكي،اسانسور و هرگونه محيطي ك به اراده من باز نشه ميترسم
از گربه ي سياه....
فيلم ترسناك،روح و اين برنامه ها.....
حشرات و اين جونورا
دريا قسمت عميقش
شب تا ديروقت تنها بودن....
اصن خوف ميگيرتم يادشون ميفتم....
 

.Asal.r

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
14,590
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • #39
امضا : .Asal.r

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,949
پسندها
35,457
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
17
  • #40
از بچگیم ، یه کارتونی همیشه میدیدم ، که فک کنم اسمش خرسای مهربون بود :/
یه موجود ابی رنگ و رو سرش یه عالمه سیخ(شبیه جوجه تیغی)بود که همیشه ازش میترسیدم!البته خب حق داشتم ، چون موجود بده داستان بود :/
داخل خوابام هم همیشه میومد که همش پاهامو میگیره میکشه داخل اتاقمو ...
الانم ازش همیشه میترسم و هیچوقت وقتی برقا خاموشه زیاد داخل اتاق نمیرم :/
ولی واقعا کابوس بچگیام بود!:worried:
به هرکیم میگفتم باور نمیکرد و میخندید :/:worried:
 
امضا : ryhneae
عقب
بالا