چای بدون شکر
بدون قند های بچگی
سوختم،زبانم نه،قلبم سوخت
آخ!به خودم آمدم،خدایا...چای گرم هم
دلم رامی سوزاند
برای تمام باهم بودن هایمان
برای تمام خاطراتمان
برای خندیدن های بی آلایشمان
برای سوختن زبان هایمان از چای
اما هیف که آخ گفتیم
اما برای شکستن
دل یکدیگر بازبانمان آخ نگفتیم...
لعنت به این چشمانی که گستاخ شده اند
لعنت به این چشمانی که بی اجازه می بارند
جایی که نباید می بینند
طوری که نباید می چرخند
و
زمانی که نباید...
لعنت به این چشمانی که عادت کردن به نگاهشان
اصلا کاش بمیرند این لعنتی ها!