***
چه میشد اگر تمام باید و شایدهای فردا و پس فرداهایم مال خودم بود؟
حق من چیست بشنو،
آهسته برو،
کمتر و کمتر بنگر!
بینش و رفت صدا هم دست ما نیست هنوز.
***
امروز به قبرستان رفتم
حالی عجیبتر از خورشید گرفتگی در هوایش پیچ میخورد
از میان قبرها رد میشدم،
نعرههایی از میان هوهوی صدا به گوشهایم ضربه میزد.
باور کردنی نبود،
اهالی آن خانهها نفس میکشیدند،
اما بدون اکسیژن.
***
همسایهام شبها سیگار میکشد
دودهای سیگار مردهاش دیشب سرزده به خانهام آمد
به شلوغی دردهایم سلام کرد و آرام ریهام را قلقک داد
سرزدهها آرام میآیند.