خیابان ها
قدم زده می شوند
آسمان
ابرها را می خواند،تااشک هایی را پنهان کند
وویترین مغازه هایی نگاه حسرت بار خیلی هارا
به جان می خرد وترک می خورند
اما ،هیچ کس نمی بیند...
کسی نمی فهمد از دنیا که از دنیا دل زده شوی یعنی چه ؟
اما بازهم می گویم
من ازدنیا ومال دنیا دل زده ام
آنقدر دیگران بخاطر مال دنیا
ازهم گذشتند که
دل زده شده ام
تنهایی می دانی یعنی چه ؟
یعنی میان عده ای آدم باشی،اما هیچ کس تورانمی خواند
دلبسته آدمی باشی که تورانمی داند
و
زندگی کنی
بی آنکه کسی باورهایت را باورداشته باشد
می گویند
متفاوت
نگفتند تنها
می گویند
مهربان
نگفتند می مانی بی کس
می گویند
توکیستی
اما نمی مانند که بدانند
می گویند
همه چیز می گویند
ولی نمی دانند چه می گویند تاپای حرفشان بمانند
خنده هایمان پخش هوامی شد
و
خانه مامی شدوهراز گاهی
بزرگترها زمزمه می کردند:«خدابخیرکند این خنده هارا»
نفهمیدم والان فهمیدم واما...
خنده های ما بخیر نگذشت