• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان محکوم به حبس ابد | علیرضا شاه محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع alirezaa_shah
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 185
  • بازدیدها 6,634
  • کاربران تگ شده هیچ

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
از شدت تعجب هیچی نمیتونستم بگم، اصلا باورم نمی شد. چند ثانیه زل زدم به چشم های شاد پدرم و آروم گفتم:
- سلام.
یکم خندش رو جمع کرد و با اون صدای بم و کلفتش آروم گفت:
- نوچه هام هوشنگ رو تو مرز پیدا کردن...
چند لحظه به چشم های خشک شده و مبهوتم خیره شد و ادامه داد:
- سرش رو دارن میارن برامون!
آب جمع شده تو دهنم رو قورت دادم و چند قدم عقب رفتم. آروم روی تخت نشستم و سرم رو پایین انداختم تا پدرم اشک توی چشم هام رو نبینه.
نمیدونم شاید اگه دو سال پیش پدرم این حرف رو بهم می زد و می گفت هوشنگ رو کشتن از خوشحالی بال در می اوردم ولی اون موقع فرق کرده بود همه چیز. من دیگه اون بهاره گذشته نبودم؛ محسن عوضم کرده بود. محسن بهم یاد داده بود کینه ای نباشم؛ بهم یاد داده بود خواستار مرگ هیچکس نباشم، حتی کسایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
اونقدر چکش محکم بود که گوشم سوت می کشید و فقط می دیدم لب پدرم تکون میخوره و من هیچی نمی شنوم. اون اولین و آخرین باری بود که پدرم من رو می زد، من بهش حق می دادم. اون هوشنگ عوضی با آبروی خاندان ما بازی کرده بود، توی اون دو سال خیلی حرف ها و کنایه ها از دشمن ها و حتی دوست ها شنیدیم ولی من نمی تونستم نبخشمش!
خدایی که توی اون دو سال شناختم و یک جورایی محسن بهم شناسوند، بهم یاد داد که ببخشم... مثل خودش مهربون باشم و هر کی بهم بدی کرد رو ببخشم و بسپارمش دست خودش تا اون شخص رو به سزای عملش برسون!
بعضی وقتا که فکر میکنم می بینم ما انسان ها هیچ کاری نمی تونیم بکنیم؛ شاید ازش کینه داشته باشیم و پشت سرش فحش بدیم یا حتی مرگ طرفمونم بخوایم؛ ولی اینا به جزء سیاه قلبی و دور شدن از خدا هیچ چیز دیگه ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
زن عمو خنده ای بلند کرد و ادامه داد:
- شهرزاد برخلاف اسمش چهره ی جذابی نداشت؛ دماغ گوشتی نسبتا بزرگ و چشم های آبی ریز با صورتی نسبتا پوف کرده و زشت. قدش کوتاه بود و با اون اضافه وزنی که داشت هیچ لباسی بهش نمیخورد و داداشم مجبور بود بده براش لباس بدوزن!
خلاصش کنم برات؛ این تو خونه ی باباش ترشی انداخته بود و کم‌کم داشت رسیده میشد که پدرم جمشید رو مجبور کرد باهاش ازدواج کنه و بعد از ازدواجشون شهرزاد شد زشت ترین عروس خاندان متین!
با زن عمو زدیم زیر خنده؛ همونجور که میخندیدم خودم رو عقب کشیدمو کمرم رو تکیه دادم به پشتی. لبم رو با زبونم تر کردم و گفتم:
- چه گذشته ی جالبی داری زن عمو.
خنده ی تلخی کرد و جواب داد:
- جالب؟ حالا جاهای بدش مونده.
این رو گفت و ادامه داد:
- سر هوشنگ رو آوردن برامون و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
دیگه سرم داشت از شدت عصبانیت منفجر میشد. سریع یه قدم جلو رفتم رو قرآن رو از تو دستش بیرون کشیدمو با صدای تقریبا بلند گفتم:
- به تو چه مربوط؟ تو فکر کردی کی هستی؟...
دستم رو گذاشتم رو شونش و با یکم فشار عقب فرستادمش و ادامه دادم:
- بدبخت اگه داداش جمشیدم نبود و خریت نمیکرد و نمیگرفتت الان باید خونه بابات ترشی مینداختی.
نفسم از شدت عصبانیت به ثانیه افتاد بود؛ نگاه کوتاهی به قرآن توی دستم کردم و با صدای بلندتر گفتم:
- آره من این کتاب رو میخونم؛ آره من دین و اعتقاداتم تغییر کرده و این به هیچکس مربوط نیست، حالیت شد؟
انگشت اشارم رو گذاشتم روی شونش و با تاکید گفتم:
- به هیچکس!
درسته از شهرزاد خیلی بدم می‌اومد ولی تاحالا اینجوری باهاش حرف نزده بودم! به همین خاطر کاملا جا خورده بود و برای چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
با لبخندی سرد پریدم وسط حرف دختری که با گرمی داشت باهام حرف میزد و با یه خداحافظی کوتاه ازش دور شدم.
چشمم رو دور تا دور مجلس چرخوندم؛ یه فضای خیلی بزرگ از یک قسمت قصر که دور تا دورش پر بود از میز های گرد قهوه ای رنگ که روش همه چیز بود، از شیر و آب بگیر تا مشروبات الکی مختلف و درجه یک؛ صدای بسیار بلند آهنگ و ریتم شادش هر آدمی رو وادار به رقصیدن میکرد، نگاهم رو کشیدم وسط مجلس چندتا دختر و پسر و مرد و زن مسن وسط مجلس در حال رقصیدن و نوشیدن ش*ر..اب بودن و توی دنیای خودشون غرق بودن، پدرم بالای مجلس روی تخت بزرگش لم داده بود و چندتا زن و دختر بدحجاب کنارش نشسته بودن و باهاش میگفتن و میخندیدن. به سمت یکی از میزها رفتم لیوان آبی رو سمت دهنم بردم و یکم لبم رو تر کردم و برگشتم سمت جمعیت وسط مجلس که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
لبخندی مصنوعی بهش زدم و راهم رو کج کردم و خواستم از مجلس بیرون برم که با صدای پسر جوونی تخت ایستادم:
- سلام خانوم متین وقتتون بخیر؛ افتخار همکلامی میدید؟
برگشتم سمت صدا، نگاهی اجمالی به تیپ و چهرش انداختم؛ صورتی کشیده و بسیار سفید با ریش بلوند و کم پشت و چشم های آبی و موهای مشکی و براق که با اون کت شلوار مشکی و پیراهن سفید و کروات مشکیش خیلی جذاب شده بود ولی به هیچ وجه به محسن من نمیرسید!
صدام رو یکم صاف کردم و گفتم:
- سلام بله بفرمایید
لبخند پهنی زد و گفت:
- بابت اون سانحه واقعا متاسفم و واقعا ناراحت شدم از اینکه...
پریدم وسط حرفش و با بی حوصلگی گفتم:
- فقط برای همین حرف، وقت من رو گرفتید؟
تک سرفه ای کرد و ش*ر..اب توی دستش رو به دست دیگش داد و گفت:
- نه راستش میخواستم بدونم افتخار میدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
نگاهم روی چشم‌هاش نوسان داشت؛ دستش رو از دور کمرم برداشتم و خواستم برگردم و برم که دوباره چشمم به پدرم افتاد. دیگه واقعا داشتم کفری میشدم!
دوباره برگشتم سمتش و برخلاف میل باطنیم دستم رو گذاشتم روی شونش رو نزدیکش رفتم، اونم لبخند هوس آلودی زد و دستش رو حلقه کرد دور کمرم و همونجور که منو آروم میچرخوند با ریتم آهنگ تکون میخورد:
(هر خونه به خونه-بانو هایده)
"هر کوچه به کوچه، هر خونه به خونه
هر کوچه به کوچه، هر خونه به خونه
دنبالت میگردم
تا برگردی خونه، تا برگردی خونه

وقتی توی کوچه، عطر تو می پیچه
دل میگیره بونه
تا برگردی خونه، تا برگردی خونه

هر کوچه به کوچه، هر خونه به خونه
نقش تو به دلهاست
اسمت رو زبونه، اسمت رو زبونه

اونی که به راه توست، چشمای منه
قصه گوی تنهایی، لب‌های منه
اونی که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
اون پسر سرش رو پایین انداخت و با حالت ملتمسانه گفت:
- خانوم تورو جون همون پدرتون این کارو نکنید با من، به خدا من تو حال خودم نبودم باور کنید...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
- گمشو از جلوی چشمام و دوستم ندارم دیگه هیچوقت ببینمت!
حوصله بحث باهاش رو نداشتم و با اینکه اعصابم رو به شدت خورد کرد ولی خوب کردن حال محسن برام از هر چیزی مهم تر بود!
منتظر جوابش نموندم و با سرعت از کنارش گذشتم و به سمت محل قرارم با محسن رفتم.
جای بوسه‌ی اون پسر رو پاک میکردم زیر لب بیشرفی گفتم و با چشمم دنبال محسن بودم. اونجا بود...روی پله کنار در اصلی قصر نشسته بود.
با قدم های بلند نزدیکش رفتم، سرش کاملا پایین بود. وقتی صدای پام رو شنید سریع از روی پله بلند شد و پشتش رو بهم کرد.
آروم صداش زدم:
- محسن!
ولی هیچ واکنشی نشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
با صداش از فکر بیرون اومدم، آروم گفت:
- نیاز نبود قسم بخوری؛ من میدونم تو چجور دختری هستی، میدونم مجبور شدی اون کار رو انجام بدی ولی خب...
حرفش رو خورد و سرش رو پایین انداخت. انگار دیگه جفتمون از حس‌مون به هم باخبر شده بودیم؛ فقط جرئت ابراز کردنش رو نداشتیم.
چند ثانیه سکوت بینمون برقرار بود که دوباره اون دلشوره افتاد تو وجودم. با انگشتم قطره اشک های توی چشمم رو پاک کردم و با نگرانی و ترس به محسن گفتم:
- محسن دارم بدبخت میشمـ
محسن که تا اون موقع سرش پایین بود خیلی سریع نگاهم کرد و گفت:
- یعنی چی؟ چی شده؟
آب دهنم رو صدادار قورت دادم:
- شهرزاد همه چیزرو فهمید؛ فهمید که من نماز میخونم، فهمید که من قرآن میخونم. میدونی یعنی چی؟!
نگاه گیجش بین اجزای صورتم نوسان داشت، ادامه دادم:
- یعنی اگه بره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
با دهانی باز و ابروهای بالا پریده گفت:
- چی؟
نگاهم رو کشیدم روی لبش و دوباره بلندتر از قبل گفتم:
- خیلی دوستت دارم.
بغضی سنگین نشست توی گلوم ولی این بغض از روی غم نبود، از روی عشق بود.
ادامه دادم:
- محسن به خدا بدجور آرومم میکنی، بدجور دنیام رو عوض کردی.
قطره اشکی جا خوش کرد روی گونم. دستش رو جلو آورد و با انگشت چپ قطره اشک رو پاک کرد و فقط نگاهم کرد، نگاهی که توش همه چیز بود‌، از منم دوستت دارم بگیر تا ترس فهمیدن پدرم.
بعد از حدود یک دقیقه بالاخره نگاهش رو ازم گرفت بعد از اینکه نگاهی به ساعتش انداخت گفت:
- تا چند دقیقه دیگه جشن تموم میشه پس بهتره الان سریع بری توی اتاقت و وسایلت رو جمع کنی. من هم میرم آشپزخونه و منتظرت میمونم تا بیایی و بریم، متوجه شدی؟
با کمی مکث سرم‌رو به علامت فهمیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا