جان_دولت
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
_چمنجان
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
_چمن
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
ای دلبر ما مباش بی دل بر مامعشوق
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گیرد
دلای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر به ، به که دوصد دل برما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
نفسدل
بر دل من که جای تست کارگه وفای تست
هر نفسی همی زنی زخم سنان چرا چرا