چشم
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
چشم
خیالخیال
چون خیال تو دراید به دلم رقص کنان
چه خیلات دگر م**س.ت در اید به میان
تنهاخیال
هر شب خیال تو در خلوتم اصراف میشود
تنها و بی کسم اما غمی اضاف میشود
سنگتنها
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدی
شیرینسنگ
خورده ام زخم از همه اما
از تو زخم زبان چه شیرین است
دل من سنگ بوده است آری
عشق پاکم به تو دروغین است
خوششیرین
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
ساغرخوش
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
ساقیساغر
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست
دیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست
عشقساقی
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها