چشمچشم
چشم ت ز بهر دلربایی
در گردن سحر ذوفنون باد
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
چشمچشم
چشم ت ز بهر دلربایی
در گردن سحر ذوفنون باد
دلچشم
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
دلدل
ديدی ای دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
دلیدل
کجاست بارشی از ابرِ مهربانِ صدایت
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمههایت
به قصّهی تو هم امشب درونِ بسترِ سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
خواببیدار
ما خویش ندانستیم بیداریِمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
خوابخواب
نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما
بلبلانخواب
هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ
که بلبلان همه زارند و برگ ها زرد است
شب است و آینه خواب سپیده میبیند
بیا که روز خوش ما خیال پروردهست
جانبلبلان
جان ما همچون سگان کوی او خون خوار شد
آفرینها صد هزاران بر سگ خون خوار ما
در نوای عشق آن صد نوبهار سرمدی
صد هزاران بلبلان اندر گل و گلزار ما
مولانا