متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن من در هاگوارتز | ساحل م. کاربر انجمن یک رمان

با شخصیت اصلی داستان ارتباط برقرار می کنید؟

  • بله

  • خیر


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خالق هستی
کد فن فیکشن: 4
ناظر: Your Pluto sogi.an

نام داستان: من در هاگوارتز
نویسنده: ساحل (دیانا م.)
ژانر: #فانتزی ، #عاشقانه ، #درام ، #طنز
PG-13
mn dr 2233.jpg
خلاصه‌ای از داستان :
باورم نمی‌شد که از هاگوارتز نامه‌ای برایم آمده باشد، همیشه فکر می‌کردم که بهترین‌ها به هاگوارتز می‌روند. تا جایی که یادم می‌آید دنبال کوچک‌ترین نشانه از جادوگری در خود بودم؛ اما چیزی که بتوان آن را به جادوگری نسبت داد در خودم پیدا نمی‌کردم، بنابراین ناامیدانه منتظر روزی که نامه‌ای از مدرسه‌ی جادوگری برایم بیاید، ماندم. و آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #2
انوار نارنجی رنگ خورشید پهنه‌ی آسمان را در می‌نوردید، و از میان شاخ و برگ سبز درختان و صدای چکاچک پرندگان بر تن شیشه‌ی سخت پنجره‌ی آشپزخانه می‌تابید. آفتاب رو به غروب بود و آسمان رنگ خون گرفته بود.
در حالی‌که نامه‌ی خوش‌رنگ و نگاری که به تازگی مهر و موم آن را باز کرده بودم. در دستم می‌چرخاندم، برادر خوانده‌ام، اسکات آن را از میان انگشتانم قاپید.
- تو و جادوگری؟ امکان ندارد... همان روز اول تو را برمی‌گردانند!
به نشانه‌ی اعتراض پایم را محکم روی زمین کوبیدم. دردم گرفت شاید هم حقیقت داشت اما ... .
- به تو ربطی نداره، فین فینی!
ناگهان صورتش به سرخی گرایید و فریاد زد:
- چی گفتی؟
با صدایی که آرامش در آن موج می زد، تکرار کردم:
- فین فینی!
می‌دانستم که روی این کلمه بسیار حساس است. خودتان بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
فاجعه آمیزترین اتفاقی که می‌توانست در روز شروع مدرسه برایم بیفتد، این بود که غش کنم. وقتی چشمانم را باز کردم، در یکی از کوپه‌ها دراز کشیده بودم.
نگاهم را به اطراف دواندم تا موقعیت را بسنجم. اسکات درحال بررسی کردن یک چوبدستی بود، که به نظر می‌رسید متعلق به پسری باشد که در کنارش نشسته.
رو به پسرک کرد:
- فقط همینو گیر آوردی؟
- آره، متعلق به مادربزرگ پدری دخترخاله‌ام است و کسی از آن استفاده نمی‌کند.
- حدس می‌زنم از موی پریزاد در آن استفاده شده!
پسرک ازاینکه اسکات جنس چوب دستی را تشخیص داده بود، کمی هیجان زده به نظر می‌رسید گفت:
- درسته ولی چوبدستی‌یه فوق العاده‌ایه!
اسکات یک ابرویش را بالا آورد و گفت داری شوخی می‌کنی؟
پسرک کمی دست و پایش را گم کرد، فکرش را هم نمی‌کردم که اسکات برای دیگران هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
دقایقی را به نگریستن به منظره‌هایی که بی‌رحمانه قطار از آن‌ها عبور می‌کرد، اختصاص دادم . زیبا و مسحورکننده بود، درختان سر به فلک کشیده‌ای که نام آن‌ها را نمی‌دانستم و پرنده‌هایی که در آن‌ها آشیانه ساخته بودند.
سنجاب کوچکی را دیدم که درحال پرش از شاخه‌ای به شاخه‌ی درخت دیگری بود که کم کم آن هم در افق محو شد .
ناگهان توجهم به شاهین جادویی که در بالای سرم در حال پرواز بود جلب شد. بی‌نهایت باشکوه و خیره کننده بود. آن‌قدر نزدیک پرواز می کرد که می توانستم چنگال‌های بی‌رحمش را از نزدیک ببینم. قبلاً عکسش را در کتاب جانوران درحال انقراض دیده بودم. چشمانی قرمز و مرگ‌بار داشت.
برای یک لحظه شوکه شدم. وجود چنین پرنده ی کمیابی آن هم این‌جا؟ پرنده کمی از پنجره‌ی مقابل من فاصله گرفت. سرم را از آن بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
از قطار پیاده شدم. مردی با قامتی حداقل دو برابر و هیکلی پنج برابر یک فرد معمولی، دانش آموزان را هدایت می‌کرد. موهای ژولیده‌اش به خاکستری گراییده بودند و ریشش تمام صورتش را پوشانده بود. حدس زدم که نگهبان محوطه‌ی هاگوارتز باشد . اسکات گه گاهی با انزجار از نگهبان نیمه غول هاگوارتز صحبت می‌کرد.
هاگرید با صدای بلندی که بیشتر به نعره می‌مانست گفت:
- سال اولی‌ها از این طرف.
به نظر می‌آمد که سال اولی‌ها با قایق به سمت مدرسه حرکت می‌کنند اما سوار شدن قایق‌ها آنقدرها آسان نبود.
عده‌ای به سختی سوار آن‌ها شدند و مواظب بودند که در آب سرد دریاچه نیفتند. برای اینکه مهارتم را نشان دهم با یک خیز درون قایق پریدم عده‌ای که اطرافم بودن برایم دست زدند و به نشانه ی احترام تعظیم مختصری کردم و بر روی لبه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
در بر روی پاشنه چرخید و باز شد. مردی چهارشانه با موهای جوگندمی و ردای سرخ رنگی در چارچوب ظاهر شد. لبخندی بر لبش نشاند:
- سال اوّلی‌ها به هاگوارتز خوش آمدید. پروفسور لانگباتم مدرس گیاه شناسیتون هستم و همینطور سرگروه گروه گریفیندور. ممنون هاگرید از این به بعد خودم راهنمایی‌شون می کنم.
خواستم چیزی بگویم که خیکی فریاد زد:
- پدربزرگ !
- سلام آلبوس، همان‌طور که قبلا بهت گفتم امیدوارم این رابطه باعث نشه که تو قانون و مقررات مدرسه را فراموش کنی!
لبخندی بر لبان دیگر دانش آموزان نشست. بلافاصله پروفسور لانگباتم گفت:
- دنبالم بیاید.
خب از وقتی هری پاتر ولدمورت را شکست داده بود، اکثر اعضای باقیمانده محفل ققنوس اسم بچه هایشان را آلبوس و هری گذاشته بودند.
از این واقعه چهل سال می‌گذشت و به نظر این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
بالاخره در سرسرا باز شد و همگی پا به سالنی گذاشتیم که در دو طرف آن میزهای بزرگی قرار داشت که بشقاب‌ها و جام های طلایی روی آن می‌درخشیدند.
مری دستم را گرفت و آهسته فشرد. سپس دوش به دوش یکدیگر رو به جلو قدم برداشتیم. برای یک لحظه اسکات را در میان جمعیت دیدم. بی توجه به سال اولی‌ها مشغول پچ پچ با یک دختر مو مشکی بود که دندان‌های کج و کوله‌اش با هر بار خندیدن نمایان می‌شد.
مری گفت:
- حالت خوبه؟
به طرف او برگشتم:
- البته.
متوجه شدم که دستش را بیش از حد محکم گرفته‌ام بنابراین، آن را رها کردم.
ناگهان همگی متوقف شدیم. مقابل‌مان پلکانی قرار داشت که در بالای آن میز اساتید قرار گرفته بودم. سرم را بالا بردم تازه متوجه‌ی هزاران شمع روشنی که در هوا شناور بودند، شدم.
به سقف خیره شدم، سقف سحرآمیزی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
آن شب با صدای رعدآسای آسمان از خواب پریدم. قطرات باران بی‌رحمانه بر شیشه‌ی پنجره‌ی اتاقم می‌کوبید.
داخل اتاقم کاملا تاریک بود و هم اتاقی‌هایم جودی ابوت، مری پاتر و ویرجینیا نایتلی در خواب عمیقی فرو رفته بودند.
ویرجینیا به تازگی به لندن مهاجرت کرده بود اما مری مانند تمامی پاترها در گودریک هالو زندگی می‌کرد. اما جودی از یتیم خانه‌ای در شرق انگلستان به اینجا آمده بود و همه چیز برایش جدید بود و مدام درباره‌ی همه چیز سوال می‌کرد.
وقتی که کلاه اسم گریفیندور را صدا زده بود روی اولین نیمکتی که پیدا کردم نشستم. اما می‌توانستم حس کنم که اسکات باتعجب به من نگاه می‌کند. البته خوش‌حال بودم که تمام حدسیاتش توهمی بیش نبوده. وگرنه الان درحال بازگشت به خانه ی بلک بری‌ها بودم که در منطقه‌ی راثفورد قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل اول
سه سال بعد
آن روز مطمئنا روز بزرگی بود. بالاخره پس از سال‌ها انگلستان به فینال رقابت‌های کوییدیچ رسیده بود و بلغاری‌ها مثل همیشه یکی از رقبای سرسخت حاضر در فینال بودند. اگر امسال هم آن‌ها برنده می‌شدند، سومین پیروزی متوالی آنان در جام جهانی محسوب می‌شد.
وارد آشپزخانه شدم. اسکات طبق معمول مشغول ریختن غلات صبحانه‌اش در شیر بود و کلاه سرخ رنگی که نام انگلستان بر روی آن می درخشید را بر سر داشت. پوزخندی زدم و شال سبز رنگم را لمس کردم.
اسکات نیم نگاهی به‌من انداخت و گفت:
- خائن کثیف!
دیگر به حرف‌هایش عادت کرده بودم در آشپزخانه‌ی ملکه الیزابت کبیر چون طبلی تو خالی می‌مانست. اگرچه الیزابت هیچ‌وقت با من خوش رفتاری نمی‌کرد اما آشپزخانه اش حکم مکانی مقدس داشت و هرگونه درگیری در آن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
سطح
8
 
ارسالی‌ها
147
پسندها
1,683
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #10
آخرین نفری بودم که دست از خوردن برداشتم اما اسکات همچنان سرجایش نشسته بود و در افکارش غرق شده بود. نمیدانستم چه در سر دارد .
سبد نان را از روی میز برداشتم که آهی کشید و تکه کاغذ کوچکی را از جیبش درآورد و روی میز گذاشت و از جایش بلند شد و به طرف پنجره رفت.
در اولین فرصت کاغذ را قاپیدم . از کنجکاوی این که چه چیزی اسکات را بهم ریخته ، داشتم دیوانه می شدم.
کاغذ نامه لطیف و مرغوب بود و با خطوط طلایی و خوش خطی روی آن نوشته شده بود.

دایانای عزیز
از اینکه برایم چندین بار نامه فرستادی ، ممنونم .
نامه را نیمه کاره رها کردم و به اسکات نگریستم همچنان پشت سرش به طرف من بود ولی می توانستم لرزیدن شانه هایش را ببینم. این نامه برای من بود و اسکات آن را خوانده بود. نگاهم روی جملات بعدی لغزید :
اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا