• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن کره‌ای راز جنگل آچیارا | دیانا م. کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
سوار هواپیما شد حتی روی صندلی های فرست کلاسش کمی احساس راحتی نمی کرد. دلش برای اعضای گروهش تنگ شده بود. مخصوصا شیطنت های سهون ، چپ چپ نگاه کردن های دو کیونگسو
مدیر که در کنار او نشسته بود گفت: این بار نمیخوام باهات دعوا کنم یا سرزنشت کنم ولی امیدوارم دیگه درگیر چنین جریاناتی نشی .تو رهبر گروهی . نباید اسمتو خدشه دار کنی برای وجهه گروه هم خوب نیست .خودت بهتر از همه میدونی ! در ضمن نیاز نیست که خودتو درگیر این ماجرا کنی خودم پیگیریش میکنم.
سوهو آهی کشید و گفت: هیونگ بسه ! خوبه گفتی نمیخوای سرزنش کنی!
-: اینا نصیحت بود ! حتما خسته شدی یکم استراحت کن!
-: اطاعت قربان !
-: قربان نه! هیونگ [به معنی برادر بزرگتر]! میخوام منو بیشتر به چشم برادر بزرگترت ببینی !
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
آچیارا

برای لحظه ای میتوانست شگفت زدگی را در چشمان آنان مشاهده کند . میتسوواکی گفت : یک ببر ؟ فکر کردی با کشتن یه ببر میتونی منو تحت تاثیر قرار بدی؟ مدرکی داری که ثابت کنه تو اون ببرو کشتی؟
مونساگا گفت: داری میگی که اون دروغ میگه ؟ چطور جرئت میکنی دختر منو تحقیر کنی !
-: مونساگا! زیاده روی نکن ! چطور اون میتونه یک ببر سفید رو شکار کنه درحالیکه قویترین مردای جزیره هم گاهی نمیتونند از پس ببرهای سفید جنگل آچیارا بربیان!
-: حتی اگه اینطور نباشه .. تغییری توی رای مردم قبیله ایجاد نمیشه!
ریبون رئیس قبیله ی مونتاجی مداخله کرد: من هم مشکلی توی قبول کردنش برای جانشینی نمی بینم !
میتسوواکی از جایش پرید : ریبون از تو انتظار نداشتم که چنین حرفی بزنی !
-: میتسوواکی بیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
آن شب مین جی و آچیارا نمی توانستند نگاه هایشان را از هم بگیرند و یک شب پرمعنی برای هر دوی آن ها رقم خورد. میتسوواکی و بقیه ی روسای قبایل مدت زیادی آنجا نماندند و پس از صرف شام از آنجا رفتند. اچیارا مونهی را زیاد در جمع ندید البته انتظارش را هم داشت می دانست که او چندان از این وضع خوشحال نیست .
هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که آچیارا با شنیدن صدای جیغ و فریاد از خواب پرید. صدا از بیرون خانه یشان می آمد. لیما سراسیمه از پنجره بیرون را نگاه کرد و دستش را روی دهانش گذاشت : دارن خونه ها رو آتیش میزنند!
-: منظورت چیه؟ کی ؟
درحالیکه اشک از چشمای لیما می چکید گفت : نمیدونم ... نمیدونم ... به قبیله حمله شده
آچیارا که تازه متوجه موضوع شده بود سریع از جایش برخاست فرصت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
هنوز خیلی دور نشده بودند که حضور چند مهاجم را در پشت سرشان احساس کردند. برای پنهان شدن کمی دیر بود . آچیارا رو به خواهرانش کرد و گفت: شما زودتر به مونتاجی برید .. من جلوشونو میگیرم .
لیما: نمیتونیم تو رو تنها بذاریم !
-: کاری که گفتم رو بکنید ! وگرنه هممون کشته میشیم .. زودتر برید !
لیما قبل از رفتن سریع آچیارا را بوسید و به همراه بقیه دور شد. آچیارا تیرها را یکی پس از دیگری برداشت و به سمت اسب ها پرتاب کرد تا آنها را از پا درآورد. به پشت سرش نگاه کرد سه خواهرش از دید خارج شده بودند. نفس عمیقی کشید و سپس شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و به چهار سوار که هم اکنون اسب هایشان را از دست داده بودند حمله ور شد.
یکی از آنها پوزخندی زد و درحالیکه شمشیرش با شمشیر آچیارا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
سوهو

پلک هایش را از هم فاصله داد . دردی در قفسه ی سینه اش احساس می کرد که بر اثر تکان های شدید هواپیما ایجاد شده بود. کمربندش را باز کرد .باورش نمیشد که هنوز زنده باشد . مدیر برنامه هایش بیهوش در کنارش افتاده بود. نبضش را گرفت هنوز می زد. نفس راحتی کشید. از جایش بلند شد و اطراف را بررسی کرد . عده ای از مسافران هنوز روی صندلی هایشان بودند . صدای گریه فضا را پر کرده بود .
مماندارها یکی یکی حال مسافران را می پرسیدند تا از وضعیت آنان باخبر شوند. یکی از مهماندارها لبخند عشوه گرانه ای زد و پرسید: شما حالتون خوبه؟
سوهو جواب داد: خوبم
و درد قفسه سینه اش را نادیده گرفت آنقدر جدی نبود .مهماندار گفت : هر دردی احساس کردین فورا اطلاع بدین خوشبختانه چنتا از مسافرامون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
-: آچیارا؟
-:بله .. لطفا برگردین به صندلیتون!
تا به حال نام جزیره گوک دو را نشنیده بود . به سمت صندلی خودش به راه افتاد که بایک ختر پانزه شانزده ساله برخورد کرد. سوهو در نگاه اول متوجه شد که کلاه گیس بر سر دارد و رنگ پریده بود گویا از بیماری طولانی مدت رنج میبرد.
دخترک با هیجان پرسید: شما سوهو اوپایین؟
-: بله خودمم
-: وای خدا باورم نمیشه ! بالاخره شما رو دیدم
سپس نگاهی به سرتاپای سوهو انداخت و گفت : آسیب که ندیدین ؟
سوهو سرش را خاراند و پاسخ داد : نه خوبم ..
دخترک که انگار خیالش راحت شده بود لبخندی زد و ادامه داد : ببخشید خودمو معرفی نکردم ..من سانگ نامهی ام ..
-: آهان .. از دیدنت خوشبختم
نامهی پرسید : شما هم سوئیس بودین درسته؟
-: خب همینطوره
بعد زد تو سرش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
آچیارا

بوته ها را یکی پس از دیگری کنار زد و با خود گفت: باید سردربیارم چه خبره ! این عوضی خوب بلده با روان آدم بازی کنه ..
سپس لباس های یکی از مزدوران را درآورد تا آن را بپوشد. رفتن به قبیله ی هانگمون با لباس خواب چندان جالب به نمی رسید. وقتی کارش تمام شد خود را در یک دست لباس کاملا مشکی یافت لباس کمی برایش بزرگ بود ولی ظاهری پسرانه به او داده بود اگر کسی او را می دید به سختی می توانست تشخیص دهد که او یک دختر است و اینها را مدیون لباس گشاد و موهای کوتاه و چهره ی کمی پسرانه اش بود.
مدتی طول کشید که به قبیله ی هانگمون برسد . اثری از جنگ و خونریزی در آنجا دیده نمیشد . نقابش را کمی پایین کشید تا کمتر نظرها را به خود جلب کند اما خطر شناخته شدن هم وجود داشت . یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
قبل از اینکه آچیارا آنجا را ترک کند . مین جی گفت : میدونستی خیلی دوستت دارم ؟!
چشمانش را بست . شنیدن این حرفا در این موقعیت او را به سروسامان دادن افکارش کمکی نمی کرد. می دانست که این خداحافظی اوست.
-: گفتن این حرفها به یک قاتل خیانتکار فراری چه فایده ای داره ؟ بهتره یک نفر دیگه رو دوست داشته باشی ! من به دردت نمیخورم مین جی !
-: اگه قبولم کنی باهات میام ! هرجا که بری
-: نمک روی زخمم نپاش ! مین جی فکر نکنم انقدر عاشقم باشی که حاضر بشی باهام فرار کنی ! جنگل آچیارا جایی نیست که بتونی دووم بیاری ! در ضمن نمیخوام یه نفر دیگه هم تو بدبختیم شریک کنم ! پس زندگیتو بکن ! بذار هر کدوم راه خودمونو بریم .
می دانست که چاره ای جز پس زدن او ندارد. سپس پشتش را به مین جی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
سوهو

نامهی ادامه داد: ولی یک شایعه ای هست . که میگه دوباره قراره اون اتفاق تکرار شه اما زمانشو کسی نمیدونه !
سوهو به این فکر کرد که چرا باید این چرخه تکرار شود ؟ حتی فکر کردن به آن هم دلش را درد می آورد.
- : ببخشید نمی خواستم سرتو با این داستانا درد بیارم
سوهو به خودش آمد و گفت : داستان تاثیر گذاری بود . راستی گفتی اینا رو مادربزرگت تعریف کرده؟
-: بله
سوهو احساس کرد به کمی استراحت نیاز دارد. بنابراین با نامهی خداحافظی کردو به سمت صندلیش رفت. مدیر بهوش آمده بود و درحال بررسی اطراف بود . به محض اینکه سوهو را دید. از جایش پرید . با نگرانی پرسید: حالت خوبه ؟ آسیبی ندیدی؟
-: نه خیالت راحت ! خوبم !
-: نگران شدم اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
-> آچیارا

از آخرین باری که یک هواپیما در جزیره فرود آمده بود، سالها می گذشت که آن هم یک هواپیمای کوچک ملخی که اتفاقی سوختش تمام شده و مجبور شده بود که فرود بیاید اما یک هواپیمای مسافربری فرق داشت. از همان دقایق اول با دیدن آن فکری در ذهنش جرقه زده بود که باعث شد از رفتن به قبیله ی مونتاجی سر باز زند. وقتی که میتوانست از جزیره برود چرا باید خود را در آنجا محبوس میکرد؟ایده ای ازینکه زندگی او چگونه خواهد شد و چه خواهد کرد نداشت تمام فکر و ذکرش این بود که از آنجا خلاص شود .
می دانست که قرار است سرنشینان با کشتی جابجا شوند این را حین گفتگوی دو مردی که از هواپیما خارج شده بودند شنیده بود . تنها کاری که او باید انجام می داد این بود خود را یک مسافر جا بزند اما اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sahel_am
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا