- ارسالیها
- 147
- پسندها
- 1,681
- امتیازها
- 9,763
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #11
سوار هواپیما شد حتی روی صندلی های فرست کلاسش کمی احساس راحتی نمی کرد. دلش برای اعضای گروهش تنگ شده بود. مخصوصا شیطنت های سهون ، چپ چپ نگاه کردن های دو کیونگسو
مدیر که در کنار او نشسته بود گفت: این بار نمیخوام باهات دعوا کنم یا سرزنشت کنم ولی امیدوارم دیگه درگیر چنین جریاناتی نشی .تو رهبر گروهی . نباید اسمتو خدشه دار کنی برای وجهه گروه هم خوب نیست .خودت بهتر از همه میدونی ! در ضمن نیاز نیست که خودتو درگیر این ماجرا کنی خودم پیگیریش میکنم.
سوهو آهی کشید و گفت: هیونگ بسه ! خوبه گفتی نمیخوای سرزنش کنی!
-: اینا نصیحت بود ! حتما خسته شدی یکم استراحت کن!
-: اطاعت قربان !
-: قربان نه! هیونگ [به معنی برادر بزرگتر]! میخوام منو بیشتر به چشم برادر بزرگترت ببینی !
-...
مدیر که در کنار او نشسته بود گفت: این بار نمیخوام باهات دعوا کنم یا سرزنشت کنم ولی امیدوارم دیگه درگیر چنین جریاناتی نشی .تو رهبر گروهی . نباید اسمتو خدشه دار کنی برای وجهه گروه هم خوب نیست .خودت بهتر از همه میدونی ! در ضمن نیاز نیست که خودتو درگیر این ماجرا کنی خودم پیگیریش میکنم.
سوهو آهی کشید و گفت: هیونگ بسه ! خوبه گفتی نمیخوای سرزنش کنی!
-: اینا نصیحت بود ! حتما خسته شدی یکم استراحت کن!
-: اطاعت قربان !
-: قربان نه! هیونگ [به معنی برادر بزرگتر]! میخوام منو بیشتر به چشم برادر بزرگترت ببینی !
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش