- تاریخ ثبتنام
- 10/8/20
- ارسالیها
- 3,594
- پسندها
- 7,270
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
تو را می خواهم و دانم که هرگزاری اغاز دوست داشتن
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
به کام دل در آغوشت نگیرم
تو را می خواهم و دانم که هرگزاری اغاز دوست داشتن
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
مغروق این جوانی معصوممتو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
یکدم ز گرد پیکر من بشکافمغروق این جوانی معصومم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را،
دل نیست این دلی که به من دادی
همه هستی من آیه تاریكیستقلب تو پاک و دامن من ناپاک
من شاهدم به خلوت بیگناه
تو از ش*ر..اب بوسه من مستی
من سر خوش از ش*ر..اب پیمانه
دل نیست این دلی که به من دادیهمه هستی من آیه تاریكیست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن
یاد بگذشته به دل ماند و دریغنگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش استیاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند