- تاریخ ثبتنام
- 10/8/20
- ارسالیها
- 3,594
- پسندها
- 7,270
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
از پنجشنبه گذشتمدروغ است دروغ
بزم مستانه ی یار
معراجی است به
آغوش خدا
به امید ساحل امن جمعه
افسوس
لشکر غم
خوشامد گو شد
از پنجشنبه گذشتمدروغ است دروغ
بزم مستانه ی یار
معراجی است به
آغوش خدا
در پناه تاریکی اشاز پنجشنبه گذشتم
به امید ساحل امن جمعه
افسوس
لشکر غم
خوشامد گو شد
بزم مستانه ی یاردر پناه تاریکی اش
فارغ از نگاه های قضاوت گر
ماسک ها را از صورتم برمیدارم
در خلوتی دلخواه
برای دل خزان زده ام
خون گریه می کنم
اندوه اشبزم مستانه ی یار
معراجی است به
آغوش خدا!
...
مگذار دیگران نام تو را بدانند …دمیدن خورشید
از خاوران
آغاز زندگی دوباره است
مجالی دوباره
برای نیکو زیستن
و نقش زیبایی را
بر پرده ی هستی خلق کردن!!
قصه نیستم که بگوییبزم مستانه ی یار
معراجی است به
آغوش خدا!
...
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن !
در پناه تاریکی اشنگاهی انداخت به کوه و دشت و باغ
همه در غایت زیبایی
چه نازی داشت درخت سیب
لبهای گل سرخ باز بوسه طلب میکرد
نرگس با چشمان خمار
دلبری میکرد از رهگذران
درختان با میوه های نو رسته
چه طنازی میگردند در میان باغ
بید مجنون گیسو پریشان و عاشقان را صدا میکرد
می تابی بر جانم شب بخواب می روددر پناه تاریکی اش
فارغ از نگاه های قضاوت گر
ماسک ها را از صورتم برمیدارم
در خلوتی دلخواه
برای دل خزان زده ام
خون گریه می کنم
یک من بود با یک تومی تابی بر جانم شب بخواب می رود
روز آغاز میشود تو شیرین ترین
شروع هر روز منی