متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان از بچگی تا عاشقی | مریم چیتسازی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Maryam.chitsazii
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 1,834
  • کاربران تگ شده هیچ

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #51
بعد مدت‌ها...!
***
از در اومدیم بیرون و آقای زهابیم رفت.
- الان شما بگو من با ماشین بابام بیام بریم؟
مسیح نگام کرد و راه افتاد و به سمت پایین رفت.
یکم که دور شد مجبور شدم با قدمای بلند برسم بهش که شبیه دویدن شده بود که تا رسیدم بهش آقا وایستاد و من محکم بهش خوردم.
نگام کرد و گفت:
- ببین نسیم بخوای غر‌غر کنی نه من نه تو ها!
اونجاهام که ایستگاه اتوبوس نبود پس کنارش آروم.آروم قدم برمی‌داشتم که وایستاد و به اطراف نگاه کرد.
- چیزی شده؟
- نه!
- گم شدیم؟
- نه!
تا حالا اینجاها اومدی؟
چپ‌چپ نگام کرد و با حالت پوکر گفت:
- آره.
- خو چرا وایستادی بابا خسته شدم بس که راه رفتم.
پس از غرهای بسیار بالاخره ماشین گرفت تا بریم خونه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #52
همون‌طور که دراز کشیده بودم صدای کلید توی در اومد و مامان و نغمه با دستای پر از خرید اومدن داخل و در آهنی که زحمت رنگشو پارسال داداشم کشیده بود بستن.
رفتم جلو و پاکت‌های خرید رو از مامان گرفتم که بیارم که از سنگینیش نزدیک بود کله پا بشم.
- سلام؛ مامان کجا بودین؟ حداقل یه زنگ می‌زدین!
مامان همون‌طور که چادرشو به دست گرفته بود و کفشش رو درمی‌آورد گفت:
- نغمه داره برمی‌گرده برای همین رفتیم چیزایی که نیاز داره رو گرفتیم و اومدیم.
پاکت‌ها رو تو آشپزخونه گذاشتم و رفتم در اتاق نغمه رو باز کردم و رفتم داخل که... .
نغمه با صدای بلندی مثل داد گفت:
- این در برای اینه قبل اومدن داخلش در بزنی نسیم خانم! شاید داشتم لباس عوض می‌کردم.
منم با لبخند شیطون و ابرو بالا انداختن گفتم:
- نترس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #53
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #54
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #55
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #56
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #57
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #58
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #59
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,064
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #60
با اینکه می‌دونستم نغمه اینجاها رو رفته و از جای تکراری خیلی خوشش نمیاد با تشکر از ماهرخ گوشی رو قطع کردم.
چیزی نگذشته بود که اسم «مسیح گودزیلا» روی صفحه‌ی گوشی نمایان شد؛ تصمیم داشتم قطع کنم اما حس درونم مانع شد و جواب دادم:
- بفرمایید جناب پسرخاله، امرتون؟
فکر کردم با شوخی ادامه میده اما خیلی جدی جواب داد:
- مگه به تو پیام ندادم درمورد کار؟! تو خودت تصمیم گرفتی که همکاری کنی، پس وقت ندارم و باید زودتر می‌گفتی و... نداریم! این کار مثل خاله‌بازی نیست که وقت ندارم و زودتر پیام بده؛ مسئولیتیه که قبول کردی.
و صدای نفس‌های عصبی‌ش توی گوشی منو وادار به ادامه‌ی سکوت می‌کرد.
برای اولین‌بار انقدر عصبی با من حرف می‌زد و این لحن و حتی تو اداره و مکانی که باید جدی باشه ندیده بودم.
در مظلوم‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا