نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت دلنوشته نبض قلم | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 146
  • بازدیدها 5,740
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام آفریننده ی بی همتا
نام دلنوشته: نبض قلم
نام نویسنده: آتوسا رازانی
تگ: منتخب
ویراستار: ستاره لطفی (setarehlotfi_s)
مقدمه: گویی نبض ما اهالی قلم در قلممان است تا وقتی قلممان حرفی برای نوشتن دارد ما نیز نبضی برای زندگانی داریم.541458_1d8df05d073fd9240a4ae95b6acca3dc.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,379
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
457291_44db087e1359b37f105360906dec08af.jpg

" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
لقب ته تغاری ته تغاری‌ها هم می‌رسد به اسفند ماهی‌ها.
همان‌هایی که وجودشان در هر خانه ضروریست بس که کوه آرامش‌اند... .
صبر و حوصله‌ی‌شان بی‌نظیر است،
عصبانی نمی‌شوند و صبوری می‌کنند اما اگر عصبی شوند مانند آتش فشان شعله ور می‌شوند.
اگر بگوییم زیباترین لبخندها را دارند دروغ نگفته‌ایم!
اسفند ماهی‌ها اکثرا مظلوم و مهربانند همانند ماهشان،
آخر اسفند که می‌شود آن‌قدر همه در تکاپو برای رسیدن بهار هستند که اسفند را فراموش می‌کنند،
اما اسفند هر سال به مهمانی ما می‌آید.
اسفند ماهی‌ها همان دوستان با معرفتی هستند که روی هر چه رفیق را سفید کرده‌اند.
«تولدتون مبارک اسفند ماهی‌ها.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
چایی در استکان می‌ریزم،
هیزم های خیالم شعله‌ور می‌شوند... .
توان خاموشش کردنشان را ندارم،
محو سوختگی افکارم می‌شوم؛
آن‌قدر که از سوختن چشم‌هایم غافل می‌شوم
چشم‌هایم خودشان برای مهار این سوزش حاصل از سوختن دست به کار می‌شوند.
چند قطره ای اشک در لا به لای مژه‌هایم، حاصل عملیات این مهار است...!
لبخندی تلخ می‌زنم،
اما این شعله‌های آتش همچنان زبانه می‌کشند.
آن‌قدر که هوای قلبم را سوز آلود کرده‌اند... ـ
بغض‌هایم لباس امداد بر تن می‌کنند و با سرعت به سمت گلو پیش می‌آیند،
به خیالشان حریف این آتش‌اند!
اما آتش خیالم رقیبی ندارد و بغض‌هایم را نیز آب می‌کند.
غرق در آتش سوزی خیالم،
چشمم به استکان چایی می‌افتد که حسابی سرد و از دهن افتاده است.
شاید این استکان چای گرمایش را به آتش خیالم داده است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
گفتند:
- «پسر که احساس ندارد؛ اصلا پسر را چه به احساس!»
ما پسرها ناخن‌های ظریفی نداریم که بعد با احساس آن‌ها را رنگ بزنیم؛
ماییم و دست‌هایی که لاک کار آن‌ها را زبر رنگ کرده است،
موهای بلندی نداریم که برای آن شعر بخوانند و برای بافتنشان قند در دلشان آب شود!
حتی لب‌های سرخی که لبخند را جذاب تر نشان بدهد نداریم،
ما پسرها به وقت غم حتی جرات اشک را هم نداریم؛
نمی‌دانم می‌دانی یا نه؟
آن وقت که دلبری بخندد ما به چیزهایی فکر می‌کنیم که بتوانیم با وجود آن‌ها،
همیشه لبخند را روی لبانش ببینیم.
وقتی ناخن‌های کشیده ی لاک زده‌اش در دستان ظریفش دلربایی می‌کنند،
ما به این فکر می‌کنیم که چه چیزهایی را فراهم کنیم تا این دست‌ها تا ابد همدم دست‌های ما شود... .
پیچ و تاب موهایش را که می‌بینیم،
تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
کاش فکرم ترمزی داشت،
هروقت سرعتش به سمت خاطرات تو افزایش می‌یافت،
ترمز را می‌گرفتم و راحت می‌شدم!
آری راحت می‌شدم از این که باز پریشان رویایی از تو شم که جز اندوه هیچ‌چیز در بساط ندارد... .
اما آنچه مسلم است این است که فکر من ترمز ندارد و من هیچ چیز را برای کنترل سرعتش به سمت تو ندارم،
باسرعت به سمت تو می‌آید و بعد همان جا توقف می‌‌کند.
این توقف برای من می‌شود همان سردردی که هیچ قرصی مسکنش نخواهد شد!
می‌شود همان بدخلقی که هیچ کسی حوصله اش را نخواهد داشت،
می‌شود همان اشکی که هیچ دستمالی خشکش نخواهد کرد،
می‌شود همان پریشان احوالی که هیچ‌کس چاره‌اش را نخواهد داشت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
من زندگی‌ام را با همین آوازه‌های غمش،
ساز‌های کوتاه شادی‌اش دوست دارم.
من به این آهنگ زندگی‌ام وابسته‌ام... .
هرگز دوست نداشته‌ام جای دیگری باشم!
می‌‌دانی این فوق‌العاده‌ترین حس است که نخواهی جای کسی و در مسیر زندگی او باشی!
لحظه‌هایم با این طنین زندگی مانوس شده‌اند.
حتم دارم که آهنگ زندگی دیگری برایم گوش خراش است.
هرکسی موسیقی زندگی‌اش را خودش می‌نوازد و با آن انس می‌گیرد... .
تو نمی‌توانی با موسیقی زندگی دیگری که با دست‌های او نواخته شده است؛
آرامش بگیری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
به‌نام آفریننده‌ی بی‌همتا
اسفند نود و هشت سلام!
می‌دانم مجال صحبت کردن نداری و قلبت در هر نفس گرفتن بیمارانت می‌گیرد... .
می‌دانم ناراحتی که تمامی آشفتگی‌های سال به تو ختم شده است اما قبول کن که پریشانی تو جان‌ سوز‌تر از اتفاقات قبلی است.
می‌دانم برای رفتن و گریختن از این آلوده بازار شتاب داری،
اما اندکی صبر!
به سخنان من گوش بسپار!
خودت می‌دانی دلهره و اندوه مهمان ناخوانده‌ی دل‌های ما شده است.
تو را به جان شکوفه‌های در راهت با خندیدن هر غنچه غمی را از دلی ببر!
با قد برافراشتن هر جوانه‌ی گندمت شادی را به پیشواز خانواده‌ها ببر.
با سبز پوش شدن هر درختت جامه‌ی سلامتی برای هر خانواده به ارمغان ببر... .
با خروشان شدن هر رودخانه‌ات،
جویبارهای امید را در قلب‌ها روانه کن.
با طلوع هر آفتابت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
بسم الله الرحمن الرحیم
یا علی جان خواستم از رشادت‌هایتان بنویسم کلمه کم می‌‌‌آوردم.
تصمیم گرفتم از عدالتتان بنویسم صفحه کم آمد،
از چشمان گریان قلم دانستم توان نوشتن مظلومیت شما را ندارد!
برای نوشتن پاکی و ایمان شما وضو قلب لازم است،
مولا جان همه‌ی ما شیعیان یتیم دست‌های نوازشگر شما بر سر خود هستیم... .
نیازمند دعا کردن شما برای فرج آقا صاحب الزمان هستیم.
آقا جان همه‌ی زندگی‌های ما محتاج گرمی نگاه شماست نظری کن مولا... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
اوج درماندگی آن‌جاست که دلت برای خودت بسوزد...!
گاهی در برابر بلوای درونت کم می‌آوری،
چشمانت از سرازیر کردن تیمار قلبت خسته می‌‌شوند،
نه گوشی برای شنیدن غمت شنوا می‌شود و نه چشمی از دیدن غمت اندوهگین می‌شود؛
گاهی جز شانه‌های خودت هیچ تکیه‌گاهی برای سر گذاشتن نخواهی یافت!
خودت می‌مانی و حجم انبوهی از غم.
اوج درماندگی آن‌جاست که دلت برای خودت بسوزد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا