- ارسالیها
- 2,725
- پسندها
- 7,567
- امتیازها
- 30,973
- مدالها
- 27
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #41
***
از کول الاغ افتاده،
چون ژندهپوشی آواره در پی کوی خویش میگردم.
از کدام کویرِ سوزان باید برگردم!؟
رسیده ایام کهولت روحم،
این را من نه، تارهای سپید روی سرم میگویند.
دو چالهی سیاهم را ننگر،
من با این چشمها جفا بسیار دیدهام.
بوی پیری را استشمام میکند قلب خضر.
سنگ وجودم پر میشود از عالم غیب.
شکاف نمیخورد چون شیشهای زلال.
در خود زنجیر کرده رمزهای جزیل و اسرارِ کال.
من نماد ظلمتم، سمبل سیاهی!
من مغربی تاریکم، در فلسفهی شیخ اشراقی!
از کول الاغ افتاده،
چون ژندهپوشی آواره در پی کوی خویش میگردم.
از کدام کویرِ سوزان باید برگردم!؟
رسیده ایام کهولت روحم،
این را من نه، تارهای سپید روی سرم میگویند.
دو چالهی سیاهم را ننگر،
من با این چشمها جفا بسیار دیدهام.
بوی پیری را استشمام میکند قلب خضر.
سنگ وجودم پر میشود از عالم غیب.
شکاف نمیخورد چون شیشهای زلال.
در خود زنجیر کرده رمزهای جزیل و اسرارِ کال.
من نماد ظلمتم، سمبل سیاهی!
من مغربی تاریکم، در فلسفهی شیخ اشراقی!
آخرین ویرایش توسط مدیر