- ارسالیها
- 1,160
- پسندها
- 7,043
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 16
- سن
- 27
- نویسنده موضوع
- #141
***
عطر گلهای محمدی باغچه، پاهایم را به سمت آنجا میکشاند،
مشامم لبریز از این رایحهی دلانگیز میشود... .
با تمام وجود نفس میکشم، سلولهای بدنم بیقرار رقصیدن در این نسیم دل نواز گلهای محمدی میشوند!
نگاهم به پتوهای گلبافت رنگیرنگی که در حال آب چکاندن روی نردبان چوبی هستند، میافتد... .
نزدیکتر میروم و در چند قدمی نردبان، آلونکی نظرم را جلب میکند. وارد آلونک میشوم و جز چند دیوار رنگ و رو رفته چیزی نمیبینم!
میخواهم به سمت پنجرهای که رو به روی باغچه گشوده میشود بروم که ناگهان صدای شکستن چیزی نگاهم را به زمین میاندازد.
یک فنجان چینی سفید با گلهای ریز قرمز، به قدمهای من جان سپرده است!
عطر گلهای محمدی باغچه، پاهایم را به سمت آنجا میکشاند،
مشامم لبریز از این رایحهی دلانگیز میشود... .
با تمام وجود نفس میکشم، سلولهای بدنم بیقرار رقصیدن در این نسیم دل نواز گلهای محمدی میشوند!
نگاهم به پتوهای گلبافت رنگیرنگی که در حال آب چکاندن روی نردبان چوبی هستند، میافتد... .
نزدیکتر میروم و در چند قدمی نردبان، آلونکی نظرم را جلب میکند. وارد آلونک میشوم و جز چند دیوار رنگ و رو رفته چیزی نمیبینم!
میخواهم به سمت پنجرهای که رو به روی باغچه گشوده میشود بروم که ناگهان صدای شکستن چیزی نگاهم را به زمین میاندازد.
یک فنجان چینی سفید با گلهای ریز قرمز، به قدمهای من جان سپرده است!
آخرین ویرایش توسط مدیر