متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته نبض قلم | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 146
  • بازدیدها 5,614
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #141
***
عطر گل‌های محمدی باغچه، پاهایم را به سمت آن‌جا می‌کشاند،
مشامم لبریز از این رایحه‌ی دل‌انگیز می‌‌شود... .
با تمام وجود نفس می‌‌کشم، سلول‌های بدنم بی‌‌قرار رقصیدن در این نسیم دل نواز گل‌های محمدی می‌شوند!
نگاهم به پتوهای گلبافت رنگی‌‌رنگی که در حال آب چکاندن روی نردبان چوبی هستند، می‌‌افتد... .
نزدیک‌‌تر می‌‌روم و در چند قدمی نردبان، آلونکی نظرم را جلب می‌‌کند. وارد آلونک می‌شوم و جز چند دیوار رنگ و رو رفته چیزی نمی‌بینم!
می‌‌خواهم به سمت پنجره‌‌ای که رو به روی باغچه گشوده می‌شود بروم که ناگهان صدای شکستن چیزی نگاهم را به زمین می‌اندازد.
یک فنجان چینی سفید با گل‌های ریز قرمز، به قدم‌های من جان سپرده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #142
***
من هنوزم فکر تو رو به بودن خیلی‌ها ترجیح میدم،
هنوزم وقتی دلم می‌‌گیره به امیددادنای تو فکر می‌کنم و آروم می‌شم؛ اون‌قدر که هنوزم علت حال خوب من تویی!
خنده‌‌های این آدم‌ها، چشم خیال منو به سمت خنده‌‌های شیرین تو باز میکنه‌... .
هنوزم آهنگای مورد علاقت رو گوش میدم و با صدای بلند، جای دوتامون با خواننده هم صدا میشم!
هنوزم اون رنگی که دوست داشتی رو می‌پوشم... .
هنوزم وجودم غرق عطر جا موندت میشه... .
من هنوزم با تو زندگی میکنم؛ حتی اگه همه بگن نیستی من با خاطرات تو زندگی میکنم!
راستش هنوزم علت نفس کشیدنای من تویی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #143
***
در هر جدایی یک علتی هست و همان علت می‌‌شود توجیهی برای التیام درد فراق.
مثلا جدایی‌‌هایی که بر اثر خ**یا*نت اتفاق می‌‌افتند، معمولا فردی که خ**یا*نت دیده است، بسیار آزرده خاطر می‌‌شود!
اما همیشه در اعماق دلش می‌‌گوید چه خوب شد که رابطه‌اش را با همچین فردی خاتمه بخشید...!
اما می‌‌خواهم بگویم از تلخ‌ترین جدایی‌‌ها از فراق‌‌های بدون التیام‌‌ها.
جدایی‌‌هایی که تنها یک کلمه‌‌ی قسمت یا همان سرنوشت، بار آن را به دوش می‌‌کشد!
دو فردی که همدیگر را دوست دارند،
اما دست‌‌های سرنوشت تمام تلاشش را برای هم قدم نشدن آن‌‌ها با هم می‌کند... .
سرنوشت با همان چاقوی تیزش، قلبی را که روزی لبریز از عشق بود را به دو تکه تقسیم می‌‌کند و هر تکه را در وجود هرکدام از آن‌‌ها قرار می‌‌دهد!
تکه‌‌ای که تا آخر عمرشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #144
***
دریا با تمام انرژی‌‌اش، موج‌هایش را به رقص در آورده بود‌.
باد در پیچ و تاب این موج‌ها به پرواز در آمده بود‌.
خورشید اما تماشاچی بود‌، نگاهش گرمی بخش قایق شیشه‌ای شناور روی دریا بود.
صدف‌‌های ریز کف دریا برای غرق شدن قایق شیشه‌ای لحظه شماری می‌‌کردند!
صخره‌‌ها با پوزخند به شانه یکدیگر می‌‌زدند و می‌‌گفتند:
- «به زودی قرار است میزبان تکه‌‌های شیشه‌ای این قایق باشیم.»
شن های ساحل مدام قایق را سرزنش می کردند که چرا به آغوش دریایی بی‌‌رحم رفته است؛ و چگونه می‌‌تواند خودش را نجات دهد؟
اما قایق تمام حواسش پی آن نگاه گرم خورشید بود‌، گرمای خورشید به او انگیزه برای حریف شدن موج‌ها می‌داد!
سرزنش‌‌های شن‌‌ها و طعنه‌‌های صخره‌‌ها را با غرق در محبت خورشید شدن را نشنیده گرفت.
آن‌‌قدر بر شانه‌‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #145
***
خیمه تنهایی‌‌ام را در صحرای خاطراتت بر پا می‌‌کنم.
برای فکر کردن به تو هیچ مزاحمی نمی‌‌خواهم؛ باید تنها لبریز از لذت، عطر باران خاطره‌‌هایت شوم.
پلک‌‌های من تنها در خلوت خودمانی من و خاطره‌‌هایت در فراق نگاهت، خیس می‌‌شوند... .
این صحرا هیچ چشمه‌ساری به شیرینی خنده‌‌هایت را سراغ ندارد.
آسمانش را دو چشم تو سیاه پوش کرده،‌اند.
من در خیمه تنهایی و صحرای خاطراتت برای دیدن یک بار نگاهت بار ها به سجده افتاده‌‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #146
***
هر روز لبخند خورشید را دیدن، صدای نفس‌های‌‌مان را شنیدن، فرصتی تازه برای زندگی است.
فرصتی که خیلی‌‌ها آخرین دیدار ماه را در شب قبل داشته‌اند و دیگر برای طلوع دوباره خورشید فرصتی تازه نداشته‌اند!
روی پاهایمان ایستادن و قدم زدن، فرصتی تازه است چه بسا خیلی‌‌ها آخرین قدم‌هایشان را روز قبل زده‌اند... .
هر روز پر از فرصت‌‌‌های جدیدی برای زندگی دوباره است؛ کافی‌ست به خورشیدی بنگریم که خیلی‌‌ها دیگر فرصت دیدنش را ندارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا