متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته نبض قلم | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 146
  • بازدیدها 5,588
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
من آماده‌ام،
برای جنگیدن با هرچه که مرا به سمت غم ببرد.
آماده‌ام برای شکوفا شدن چون غنچه‌ای در پس سرماهای بی‌رحم هوا.
من آماده‌ام برای نفس تازه کردن زمین پس از گریستن ابرها و گستراندن فرش سبز زیبایی،های درون... .
آماده‌‌ام برای درخشیدن آن رنگین کمان پس از تراکم آن ابرهای سیاه.
من آماده‌ام برای آن طلوع آفتابی در پس شب‌های تاریک نومیدی‌ها.
من آماده‌ام برای به زانو زدن هرچه مرا به سمت ناامیدی می‌کشاند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
وقت است کمی خودت را از لا به لای این غم‌ها بتکانی.
باید برخیزی و این آلودگی اندوه را شستشو دهی.
مگر تو جز خودت چه کسی را داری؟!
پس برای زدودن این ابرهای سیاه منتظر کسی نباش!
از فرصت باقی مانده عمرت برای پیوستن به هوای شادی پیش قدم شو.
راستی تا حالا به دوست داشتن خودت فکر کرده‌ای؟
یا اینکه قدر خودت را تا حالا چند بار دانسته‌ای؟
برخیز‌!
دست خودت را بگیر
و برای وجود ارزشمند خودت به سرعت از میان این ابرهای سیاه قدم بردار... .
خودت را به میزبانی سرور و نشاط ببر.
تو جز خودت کسی را نداری.
پس برخیز جانم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
می‌دونی تو جهان به این بزرگی لزوما همه آدم‌ها شبیه هم نیستن.
و هستن کس‌هایی که چیزهایی رو که برای ما ارزش ندارن با ارزش تلقی می‌کنن!
تو وقتی نمونه‌ی انسانی کامل میشی که به تفاوت‌هایی که دیگران با تو دارن احترام بذاری!
حقیرترین نوع انسانم اون‌هایی هستن که تحمل دیدن تفاوت رو ندارن و سبب واکنشهایی حقارت آمیز می‌شن!
فقط کافیه به این جمله فکر کنی،
قرار نیس چون چیزی برای تو باارزشه برای همه باارزش باشه.
پس به تفاوت ها احترام بذار...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
شاعر نیستم برایت غزل بسرایم... .
دست به قلم نیستم برایت جمله‌هایی پر از عشق بنگارم.
نقاش هم نیستم که طرح چهره زیبایت را به تصویر بکشانم.
آوازه‌خوان نیز نیستم تا آهنگی از عشقت را بخوانم؛
من هیچ نیستم جز یک عاشقی که تمامی غزل‌ها را به یاد تو می‌خواند.
همان عاشقی که در جمله‌های عاشقانه به یاد تو لبخند می‌زد.
آن عاشقی که طرح چهره دلبرت،
نمایش هر ثانیه چشمانش شده است!
عاشقی که تمامی آهنگ‌های عاشقانه را با پر کشیدن به خاطرات تو بارها گوش می‌دهد،
من آن عاشقی‌ام که جز عاشقی تو هیچ چیز را بلد نیستم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #25
«تا حالا دلتنگ شدی؟»
«نه. فکر نکنم!»
«مگه میشه؟! هر آدمی حداقل چندبار دلتنگ میشه!»
«دلتنگی حسیه که وقتی نبود کسی یا چیزی رو درک کنی به سراغت میاد!»
«خب؟ یعنی تو تا حالا نبودش رو حس نکردی؟»
«نه. درسته وجودش نیست ولی من با یادش زندگی میکنم... .»
«درک نمی‌کنم! مگه میشه؟»
«ببین یه وقت‌هایی ان‌قد باهاش حرف میزنم و منتظر جوابش می‌مونم تازه یادم میاد که دیگه نیست جواب بده.
و بعد هم به خیالم لبخندی می‌زنم و خودم جاش جواب میدم!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
برایم مهم نبود که از صبح زود تا غروب در آن تعمیرگاه دوازده متری تا آرنج دست در دل ماشین‌ها می‌کردم!
برایم مهم نبود چقدر زبانم از سر و کله زدن با مشتری‌ها بر سر افزایش قیمت قطعات خودرو خسته می‌شد!
از اینکه پاهایم دیگر جانی نداشتند و کمرم درد می‌گرفت باکی نداشتم.
سردی زمستان و گرمای تابستان را نمی‌فهمیدم... .
برایم هیچ چیز جز دیدن تو مهم نبود!
همین که غروب می‌شد، آن لباس‌های روغنی سیاه را با لباس‌های تمیز برای دیدنت تعویض می‌کردم... .
تو بودی و انگیزه‌ی دیدن تو خستگی کار را برایم به انرژی مضاعف تبدیل کرده بود.
این روزها به شدت خسته می‌شوم.
گاهی بحثم با مشتری‌ها به دعوا کشیده می‌شود.
سرمای زمستان در این مغازه دوازده متری تا عمق استخوان‌هایم سوز می‌زند.
گرمای تابستانش را نگویم برات که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
چای داغ هوای برفی با کلوچه‌های گرم فومن.
عطر آش دوغ پیچیده در خانه کاهگلی.
بوی نم خاک باران زده.
طعم لذیذ کاهوی غوطه‌ور در سکنجبین.
صدای خش‌خش برگ‌های زرد زیر قدم‌ها.
رقص گوله‌های برف در کوچه‌ها.
باز هم از لذت‌های این دنیا بگویم؟!
یا کافیست که بدانی هیچ‌کدامشان لذتی به دل‌انگیزی لبخند تو را ندارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
هر عشقی یک عاشق سوخته دارد که از سوز عشقش تا ابد می‌سوزد.
سوز عشق تو نیز چشمان مرا می‌سوزاند... .
تو می‌خندی و دستت در دست محبوبت است و من می‌گریم و دستم در دست خاطراتت است!
حتما آرزوهای زیادی برای یارت داری و اما من تنها یک آرزو دارم و آن هم خوشبختی تو با یارت است...!
تو صبح را با چشمان او آغاز می‌کنی و صبح‌های من با دیدن لبخند عکس‌هایت شروع می‌شود... .
تمام زندگی تو یاری شده است که عاشقانه می‌خواهی‌اش و اما کل زندگی من خاطرات تویی شده است که نمی‌خواهم فراموشت کنم و این دوست داشتنی‌ترین جبر زندگی من است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
هر وقت دلم برای تو تنگ می‌شود دست خود را می‌گیرم و به جلوی آینه می‌روم.
آن رژ قرمز را بر لبانم می‌زنم و بعد هم رو به خودم در آینه می‌گویم دیدی دیگر نیست که روی رنگ لبانت، رگ غیرتش متورم شود.
شال مورد علاقت را سر می‌کنم و راهی خیابان می‌شوم.
با پوزخند به خودم می‌گویم منتظر هیچ نگاه براقی از دیدن این شال نباش چشم‌های او دیگر نظاره‌گر تو نیست!
دست‌های سردم را در جیب‌هایم فرو می‌کنم تا یادم بیاورد که دیگر هیچ دستی نیست که دستانم را گرم نگه دارد... .
از کنار آن سمبوسه‌های داغ عباس آقا به سرعت رد می‌شوم تا بفهمم که دیگر نیستی و هوس خوردن هیچ سمبوسه‌ای هم بدون تو نیست.
بالاخره به آن پارک می‌رسم در نزدیکی نیمکت همیشگی‌مان پاهایم ناتوان می‌شوند و نبودنت را به من سیلی می‌زنند. همان‌جا حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
در غم فراق معشوق‌ها ز بی‌قراری چه غزل‌ها سرودند.
از اندوه تنهایی دل‌ها چه ناله‌ها سر دادند.
به هنگام بیچارگی‌ها چه اشک‌ها روانه کردند.
برای دیدن یار چه مناجات‌ها خواندند.
با گذشت این همه سال چند غزل از عمق جان برای شما سرودند؟
برای تنهایی شما ناله‌ها سر دادند یا فقط برای مشکلات خودشان گریه سر دادند؟
برای دیدن شما کدام سحر را به مناجات پرداختند؟
مولای غریبم باز هم نیمه شعبانی دیگر بدون ظهور شما.
باز هم نجواها برای حاجات دنیوی است نه شما.
میان قلب‌هایی که از نبود شما عادی شده است هستند خسته دلانی که تاب آشفتگی‌های جهان را ندارند و می‌دانند جهانی که اینگونه بی‌قراری می کند را تنها با ظهور شما آرام می‌گیرد... .
«اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا