- ارسالیها
- 290
- پسندها
- 6,304
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #111
مردد به چشمهاش نگاه کردم. با مکث کوتاهی بهسمت صندلی قدم برداشتم. وقت مناسبی برای فرار بود. شایان و آرشام هر دو کنار مرد ایستاده بودن؛ اما تا وقتی که از قصدشون باخبر نمیشدم نمیتونستم این مکان رو ترک کنم.
با خونسردی کاذب روی صندلی نشستم. مرد با آرامشی که لحظه از حرکاتش جدا نمیشد، روی صندلی که روبه روی من قرار داشت نشست. هر دو دستش رو روی میز گذاشت و با نگاه عجیبی اعضای صورتم رو وارسی کرد. وقتی دیدم قصد حرف زدن نداره، کمرم رو به پشتی صندلی آهنی تکیه دادم و با جدیت پرسیدم:
- تو کی هستی؟
با لبخند صاف نشست. کمی شوکه شدم. نحوهی نشستنش بینهایت شبیه به نشستن من بود. با صداش از فکر بیرون کشیده شدم.
- اسم من شاهرخ. تو باید آهو باشی؛...
با خونسردی کاذب روی صندلی نشستم. مرد با آرامشی که لحظه از حرکاتش جدا نمیشد، روی صندلی که روبه روی من قرار داشت نشست. هر دو دستش رو روی میز گذاشت و با نگاه عجیبی اعضای صورتم رو وارسی کرد. وقتی دیدم قصد حرف زدن نداره، کمرم رو به پشتی صندلی آهنی تکیه دادم و با جدیت پرسیدم:
- تو کی هستی؟
با لبخند صاف نشست. کمی شوکه شدم. نحوهی نشستنش بینهایت شبیه به نشستن من بود. با صداش از فکر بیرون کشیده شدم.
- اسم من شاهرخ. تو باید آهو باشی؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.