- ارسالیها
- 290
- پسندها
- 6,304
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #131
چرخیدم و مشتی به صورتش زدم که با فریاد دستش رو به بینی غرق در خونش گرفت و عقب رفت.
با خشم و عصبانیت به سمت اسکندر دویدم که پنج تا از نگهبانها دورم کردن. خیلی سعی کردم به اسکندر برسم؛ اما محکم نگهم داشته بودن، دو نفر بازوهام رو گرفته بودن و نفر سوم از پشت گردنم رو توی دستش گرفته بود.
با حرص درحالی که تقلا میکردم خودم رو از بین دستهاشون بیرون بکشم، روبه اسکندر فریاد زدم:
- ازش فاصله بگیر
با تفریح خندید و پس گردنی محکمی به رضا زد. رضا بیجون خم شد و با غم و شرمندگی بهم چشمدوخت. صورتش به حدی پر از خون شده بود که نمیشد اعضای صورتش رو به خوبی تشخیص داد.
با دیدن این صحنه باز وحشی شدم و لگدی به پای یک از نوچههای اسکندر که بازوم رو نگه داشته بود زدم. با درد خم شد. با خشم صاف...
با خشم و عصبانیت به سمت اسکندر دویدم که پنج تا از نگهبانها دورم کردن. خیلی سعی کردم به اسکندر برسم؛ اما محکم نگهم داشته بودن، دو نفر بازوهام رو گرفته بودن و نفر سوم از پشت گردنم رو توی دستش گرفته بود.
با حرص درحالی که تقلا میکردم خودم رو از بین دستهاشون بیرون بکشم، روبه اسکندر فریاد زدم:
- ازش فاصله بگیر
با تفریح خندید و پس گردنی محکمی به رضا زد. رضا بیجون خم شد و با غم و شرمندگی بهم چشمدوخت. صورتش به حدی پر از خون شده بود که نمیشد اعضای صورتش رو به خوبی تشخیص داد.
با دیدن این صحنه باز وحشی شدم و لگدی به پای یک از نوچههای اسکندر که بازوم رو نگه داشته بود زدم. با درد خم شد. با خشم صاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر