- ارسالیها
- 292
- پسندها
- 6,561
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #221
موبایل رو داخل جیب داخلی کتم انداختم و دست به سینه به بهادر خیره شدم.
بهادر با دیدن نگاه خیرهم، سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد و درحالی که مضطرب به سمتم میدوید، به جسم بیهوش اسکندر روی شونهش اشاره کرد و با صدای لرزونی پرسید:
- باهاش چیکار کنم، رئیس؟
سرم رو آروم تکون دادم و با صدای سردی لب زدم:
- زنجیرش کن به یکی از درختها.
بدون لحظهای تامل، سریع به سمت نزدیکترین درخت به من رفت و اسکندر رو بدون ذرهای ملایمت، روی زمین سخت و پر از خار و بوتهی باغ انداخت. یکی از باهای اسکندر رو با زنجیر به درخت بست و با نفس عمیقی از روی زمین بلند شد و با چند قدم بلند به سمتم برگشت، پرسشگر به صورت بیحوصله و عصبیم خیره شد. نفسم رو صدا دار بیرون دادم و نگاهم رو از بهادر گرفتم، به جسم بیهوش...
بهادر با دیدن نگاه خیرهم، سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد و درحالی که مضطرب به سمتم میدوید، به جسم بیهوش اسکندر روی شونهش اشاره کرد و با صدای لرزونی پرسید:
- باهاش چیکار کنم، رئیس؟
سرم رو آروم تکون دادم و با صدای سردی لب زدم:
- زنجیرش کن به یکی از درختها.
بدون لحظهای تامل، سریع به سمت نزدیکترین درخت به من رفت و اسکندر رو بدون ذرهای ملایمت، روی زمین سخت و پر از خار و بوتهی باغ انداخت. یکی از باهای اسکندر رو با زنجیر به درخت بست و با نفس عمیقی از روی زمین بلند شد و با چند قدم بلند به سمتم برگشت، پرسشگر به صورت بیحوصله و عصبیم خیره شد. نفسم رو صدا دار بیرون دادم و نگاهم رو از بهادر گرفتم، به جسم بیهوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش