- ارسالیها
- 292
- پسندها
- 6,561
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #201
***
امید:
با کلافگی دستی پشت گردنم کشیدم و با نگرانی شروع به قدم زدن توی باغ کردم. شیش ماه گذشته بود؛ اما هنوز کوچکترین خبری از آهو نداشتم. دربهدر همه جا رو دنبالش گشتم، حتی با وجود اینکه از اون مرد، عامر پاکسار خوشم نمیومد، غرورم رو کنار گذاشتم و باهاش ملاقات کردم که چیزی جز اخمهای تند و نگاه سردش دستم رو نگرفت؛ چند مدت بعد، بهونهای جور کردم و به دیدن کوروش رفتم، سعی کردم چیزی از اتفاقاتی که افتاده پیدا کنم؛ اما اون مردک کسی نبود که به این آسونیها به دام بیوفته.
میدونستم که هر دو حتی اگه کوچکترین خبری از آهو داشته باشن، امکان نداره به من بگن و تنها چیزی که این بین فکرم رو بیش از اندازه درگیر کرده بود، نگاه مرموز کوروش بود، نگاه معمولی نبود؛ وقتی بهم گفت دیگه دنبال آهو نباشم،...
امید:
با کلافگی دستی پشت گردنم کشیدم و با نگرانی شروع به قدم زدن توی باغ کردم. شیش ماه گذشته بود؛ اما هنوز کوچکترین خبری از آهو نداشتم. دربهدر همه جا رو دنبالش گشتم، حتی با وجود اینکه از اون مرد، عامر پاکسار خوشم نمیومد، غرورم رو کنار گذاشتم و باهاش ملاقات کردم که چیزی جز اخمهای تند و نگاه سردش دستم رو نگرفت؛ چند مدت بعد، بهونهای جور کردم و به دیدن کوروش رفتم، سعی کردم چیزی از اتفاقاتی که افتاده پیدا کنم؛ اما اون مردک کسی نبود که به این آسونیها به دام بیوفته.
میدونستم که هر دو حتی اگه کوچکترین خبری از آهو داشته باشن، امکان نداره به من بگن و تنها چیزی که این بین فکرم رو بیش از اندازه درگیر کرده بود، نگاه مرموز کوروش بود، نگاه معمولی نبود؛ وقتی بهم گفت دیگه دنبال آهو نباشم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.